معاویه از دو فرد کثیف و پلید بوجود آمده که بنا بقانون توارث خباثت ذاتى هر دو را به ارث برده بود.پدرش ابوسفیان رئیس مشرکین و بتپرستان قریش بود و خداوند نیز بهمین عنوان در قرآن درباره او فرماید:
فقاتلوا ائمة الکفر انهم لا ایمان لهم (1) .
(با پیشوایان کفر جنگ کنید که سوگندهاى آنها احترامى ندارد که رعایت شود (2) .
ابوسفیان در اغلب غزوات پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمانده لشگر بتپرستان و مشرکین مکه بوده و در واقع جنگهاى احد و بدر و احزاب و سایر جنگها را او بوجود آورده بود،ابوسفیان مدت 21 سال با رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم مخالفت و دشمنى نمود و در فتح مکه از ترس شمشیر بظاهر اسلام آورد ولى در باطن بهمان کفر و بت پرستى خود باقى ماند.
و اما مادرش هند دختر عتبة بن ربیعة بن عبد شمس بود و با رسول اکرم صلى الله علیه و آله دشمنى فوق العاده داشته و در مکه آنحضرت را آزار میرسانید،در جنگ احد باتفاق چند تن از زنان دیگر پشت سر مردان حرکت کرده و آنان را با دف زدن براى جنگ با مسلمین تشجیع مینمود و در خاتمه جنگ هم که حمزه عموى پیغمبر صلى الله علیه و آله بدرجه شهادت رسیده بود بدستور هند وحشى قاتل حمزه جگر او را بیرون کشید و پیش هند برد و آن ملعونه از شدت عداوت تکهاى از کبد را در دهان خود گذاشت ولى نتوانست آنرا بجود و ناچار از دهان بیرون انداخت و از آن تاریخ به هند جگر خوار معروف گردید (3) .در زمان جاهلیت بولگردى و بدکارى شهرت داشت و معاویه هم در چنان موقعى از وى متولد گردیده بود.
زمخشرى در ربیع الابرار نقل میکند که معاویه را بچهار پدر نسبت میدهند،ابى عمرو بن مسافر،عباس بن عبد المطلب،عمارة بن ولید،مردى سیاه بنام صباح (4) .
ابن ابى الحدید نیز در شرح نهج البلاغه بهمین مطلب اشاره کرده است (5) .
محمد بن عقیل مؤلف کتاب النصایح الکافیه مینویسد که حسان بن ثابت هند و شوهرش را در نزد پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله هجو میکرد و آنحضرت و اصحابش باشعار او گوش میدادند،حسان در هجویات خود به هند نسبت زنا میداد و حضرت رسول صلى الله علیه و آله هم او را منع نمیکرد (6) .
معاویه از چنین پدر و مادرى بوجود آمده و خبث ذات و رذائل اخلاقى هر دو را دارا بود او نیز مانند پدرش در جنگهائى که علیه مسلمین بر پا میشد شرکت میکرد و از ترس شمشیر ظاهرا باسلام گرویده بود ولى در باطن در محو اسلام کوشش میکرد چنانکه حضرت امیر علیه السلام درباره اسلام آوردن معاویه و پدرش که از ترس شمشیر و از روى اکراه و اجبار بوده ضمن نامهاى که بمعاویه نوشته چنین فرماید:فانا ابو حسن قاتل جدک و خالک و اخیک شدخا یوم بدر،و ذلک السیف معى و بذلک القلب القى عدوى،ما استبدلت دینا و لا استحدثت نبیا،و انى لعلى المنهاج الذى ترکتموه طائعین و دخلتم فیه مکرهین (7) .
(منم ابو الحسن کشنده جد تو (عتبه پدر هند) و دائى تو (ولید بن عتبه) و برادر تو (حنظلة بن ابیسفیان) که آنها را در جنگ بدر تباه ساختم و اکنون هم آن شمشیر دست من است و من با همان دل و جرأت دشمنم را ملاقات میکنم و دین دیگرى اختیارنکرده و پیغمبر تازهاى نگرفتهام،و من در راهى هستم (اسلام) که شما باختیار و رغبت آنرا ترک نمودید و از روى اکراه و اجبار هم بآن داخل شده بودید.)
محمد بن جریر طبرى نقل میکند که پیغمبر صلى الله علیه و آله فرمود:
اذا رأیتم معاویة على منبرى فاقتلوه.
(هرگاه معاویه را بر منبر من دیدید او را بکشید.) و همچنین بنوشته طبرى ابوسفیان بر الاغى سوار بود و معاویه افسار مرکب را گرفته و برادرش نیز از عقب مرکب را براه میانداخت پیغمبر صلى الله علیه و آله فرمود:
لعن الله الراکب و القائد و السائق (8) . (خداوند بهر سه لعنت کند)
دانشمند مسیحى جرج جورداق در جزء چهارم اثر نفیس خود بنام (الامام على) مینویسد:فرد شاخصى از بنى امیه که تمام خصال و اعمال زشت امیه را دارا بود معاویة بن ابى سفیان است و اول چیزى که از صفات معاویه بچشم میخورد اینست که او از انسانیت و اسلام خبرى نداشت و اعمال او این مطلب را ثابت نمود که او از اسلام دور بود (9) .
اما عمرو بن العاص
این شیطان مکار و یگانه حیلهگر عرب نیز از نظر حسب و نسب مانند معاویه بوده و بنا بنوشته زمخشرى و ابن جوزى مادرش نابغه ابتداء کنیز بود و چون بفسق و فجور شهرت داشت مولایش او را آزاد ساخت،نابغه هم از آزادى خود سوء استفاده کرده و با این و آن رابطه پیدا نمود و در چنین موقعى عمرو را وضع حمل کرد.
عمرو ابتداء پنج پدر داشت زیرا ابولهب و امیة بن خلف و ابوسفیان و عاص و هشام بن مغیره در طهر واحد پیش مادر او بودند و پس از ولادت عمرو هر یک از آنها برسم جاهلیت ادعاى پدرى عمرو را مینمودند!بالاخره بخود نابغه واگذار کردند که یکى از آن پنج نفر را تعیین کند او هم عاص را که ثروتمندتر از دیگران بود انتخاب کرد در صورتیکه شباهت عمرو بابیسفیان بیشتر بود (10) !و خود ابوسفیان هم گفت بخدا نطفه عمرو را در رحم مادرش من گذاشتم حسان بن ثابت گوید :
ابوک ابوسفیان لا شک قد بدت
لنا فیک منه بینات الدلایل (11)
(یعنى پدرت ابوسفیان است و از شکل و قیافهات روشن است که پسر او هستى) عمرو عاص نیز با پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله دشمنى داشت و قصیدهاى در هجو آنحضرت سروده بود !پیغمبر عرض کرد خدایا من که شاعر نیستم تا او را با شعر جواب دهم بعدد حروف ابیات قصیدهاش بر او لعنت کن.
او همیشه در جبهه مخالفین رسول اکرم صلى الله علیه و آله بود و براى برگرداندن مهاجرینى که بحبشه رفته بودند از جانب قریش بدانجا رفت و چون در حضور نجاشى جعفر بن ابیطالب او را محکوم نمود بناى شورش گذاشت و همچنین در زمان خلافت عمر که از طرف او استاندار مصر بود در بیت المال مسلمین تصرفاتى کرد و مورد استیضاح عمر قرار گرفت و در اثر همکارى با معاویه هم مرتکب جنایاتى گردید که در صفحات بعد به آنها اشاره خواهد شد.
بالاخره این دو فرد پلید (معاویه و عمرو) که در تظاهر و دروغ و فریب و نیرنگ در تمام عرب مشهور و معروف بودند دل بدنیا بسته و بکمک هم تصمیم گرفتند که در برابر على علیه السلام یگانه مرد حق و فضیلت پرچم افراشته و با او پنجه در افکنند بدینجهت معاویه با سپاهى انبوه از شام خارج و پس از طى طریق در محلى بنام صفین که در کنار فرات بود فرود آمد و آمادگى خود را براى جنگ به آنحضرت اعلام نمود.
على علیه السلام نیز سپاهیان خود را در نخیله (12) سازمان رزمى داد و اشخاص مجرب و فرماندهان لایق را بفرماندهى واحدهاى سپاه خود منصوب نمود و در پنجم شوال سال 36 راه مدائن در پیش گرفت.
پس از رسیدن بمدائن چند روز در آنجا توقف کرده و بحوائج مردم رسیدگىنمود و سپس با عساکر خود بسوى صفین رفت و در برابر سپاهیان معاویه اردو زد.از جمله فرماندهان على علیه السلام میتوان مالک اشتر نخعى و قیس بن سعد و عمار یاسر و محمد بن ابى بکر و اویس قرنى و عدى بن حاتم و ابو ایوب انصارى و هاشم بن عتبه (مرقال) و خزیمة بن ثابت (ذو الشهادتین) را نام برد.
على علیه السلام در این جنگ نیز مانند جنگ جمل ابتداء به نصیحت و اندرز دشمنان پرداخت و نامههائى مجددا بمعاویه نوشت و او را از عواقب وخیم جنگ بر حذر داشت و بسپاهیان خود نیز چنین فرمود:
لا تقاتلوهم حتى یبدؤکم،فانکم بحمد الله على حجة و ترککم ایاهم حتى یبدءکم حجة اخرى لکم علیهم،فاذا کانت الهزیمة باذن الله فلا تقتلوا مدبرا و لا تصیبوا معورا و لا تجهزوا على جریح و لا تهیجوا النساء باذى... (13)
(با آنها نجنگید تا اینکه آنها با شما بجنگ آغاز کنند خدا را سپاس که شما داراى حجت و برهان هستید و جنگ نکردن شما با آنها تا با شما شروع بجنگ نکردهاند خود دلیل بر حجت دیگر شما بر آنها است،و اگر (جنگ بوقوع پیوست و براى آنان) شکست و گریزى با اراده خدا روى داد گریخته را نکشید و در مانده را زخمى نکنید و زخم خورده را از پا در میاورید،و زنان را با آزار رساندن به آنها تهییج مکنید اگر چه بشما و بفرماندهان شما ناسزا گویند ...)
از طرف دیگر معاویه هم نه تنها بنامهها و نصایح على علیه السلام توجهى نکرد بلکه سپاهیان خود را نیز براى جنگ و خصومت آنحضرت تحریص نموده و ضمن خواندن خطبهاى گفت در این جنگ سستى نکنید و از جان خود نیز بگذرید زیرا شما بر حقید و براى شما حجت است و با کسى میجنگید که بیعت عثمان را شکسته و خون او را بناحق ریخته و هیچ عذرى براى او در نزد خدا نباشد .
فانکم على حق و لکم حجة و انما تقاتلون من نکث البیعة و سفک الدم الحرام فلیس له فى السماء عاذر.عمرو عاص نیز نظیر سخنان معاویه با شامیان سخن گفت و آنها را براى جنگ و مقاتله تحریک نمود!
چون على علیه السلام از این امر مطلع گردید او نیز سپاهیان خود را گرد آورده و ضمن توضیح دسایس معاویه و عمرو عاص آنها را براى جنگ با شامیان آماده نمود و پس از حمد و ثناى الهى مطالبى چند در مورد تقویت روحیه آنها بدین شرح بیان فرمود:
اى بندگان خدا از خدا بترسید و (در موقع جنگ) چشمتان را از آنچه موجب ترس و وحشت شما شود فرو خوابانید و آوازتان را آهسته نموده و کمتر سخن بگوئید،و براى روبرو شدن با دشمن و جنگ با او و مبارزه و زد و خورد با شمشیر و رد و بدل نمودن نیزه و دست بگریبان شدن با وى دل قوى کنید و ثابت قدم باشید و یاد خدا را زیاد کنید که شاید رستگار باشید،و از خدا و رسولش فرمانبردارى کنید و با یکدیگر ستیزه جوئى نکنید که سست میشوید و نیروى شما کاهش یابد و صبر داشته باشید که خداوند با صابران است،بار خدایا در دل اینها صبر قرار بده و اینها را یارى کن و پاداششان را بزرگ فرما.
اللهم الهمهم الصبر و انزل علیهم النصر و اعظم لهم الاجر (14) .
معاویه که قبل از على علیه السلام بصفین رسیده بود اردوگاه خود را در محلى که بآب نزدیکتر بود قرار داده و براى اینکه لشگریان على علیه السلام بآب دسترسى نداشته و در مضیقه باشند دستور داده بود که از نزدیک شدن کوفیان بشریعه فرات ممانعت کنند ولى مالک اشتر بدستور على علیه السلام با یک حمله شدید و کشتن گروهى از شامیان آنها را پراکنده ساخته و شریعه فرات را متصرف شد و على علیه السلام پس از تصرف محل مزبور آبرا به هر دو سپاه مباح نمود .
چون تصرف شریعه فرات بدست مالک اشتر انجام گرفت و از طرفى معاویه شکست شامیان و پیروزى عساکر عراق را مرهون رشادت و شجاعت مالک میدانست تصمیم گرفت که این شجاع بى نظیر را از میان بر دارد تا شامیان در آینده از شرحملات او آسوده باشند پس از جستجو در میان سپاهیان خود سهم نامى را که از شجاعان مشهور و در سطبرى و زورمندى بازو حریفى نداشت پیش خواند و او را بجنگ مالک فرستاد.
سهم اسب بزرگى سوار شده و خود را غرق در فولاد ساخته بود پا برکاب زد و در مقابل لشگر عراق مالک را بمبارزه خواست!
مالک که در میدانهاى کار زار چون شیر خشمگین حمله میکرد و با شمشیر آتشبار خود شجاعان عرب را دو نیمه میساخت پا بر اسب زد و در مقابل سهم ایستاد،سهم بقدرى شجاع و زورمند بود که حتى عساکر عراق بر جان مالک بیمناک شدند.
سهم در حالیکه مالک را ناسزا میگفت با شمشیر آخته بر وى حمله کرد ولى مالک با زبر دستى و مهارت تمام حمله او را رد نمود و با شمشیر خود تا سینه سهم درید و بخاکش افکند و در آنحال دو تن از رزمجویان شام بر مالک تاختند اما مالک فرصتى بدانها نداد و هر دو را مقتول ساخته و بمحل خود باز گردید.
پس از قتل این شجاعان،معاویه عبید الله بن عمر را با عدهاى مأمور حمله بر عساکر عراق نمود،عبید الله در حالیکه رجز میخواند و خود را میستود مبارز میخواست على علیه السلام نیز محمد بن ابى بکر را اجازت داد تا بمبارزه او برود.
محمد با گروهى بجنگ عبید الله شتافت و تا آخر روز این دو تن با افراد تحت فرماندهى خود با هم در مصاف بودند که سپس معاویه شرحبیل را بکمک عبید الله فرستاد و از طرف على علیه السلام هم مالک بکمک محمد رفت و جنگ سختى میان سرداران على علیه السلام و سپاهیان معاویه در گرفت که عده زیادى بقتل رسیدند و تا آخر ذیحجه سال 36 بهمین نحو جنگ میان سرداران قشون طرفین برقرار بود.
در این جنگ نیز على علیه السلام مانند همیشه سعى میکرد که حتى الامکان از کشتار و خونریزى جلوگیرى شود ولى معاویه بهیچوجه حاضر نبود که با آنحضرت کنار آید،بالاخره سال 37 هجرى فرا رسید و هر دو طرف حاضر شدند که در ماه محرم جنگ را موقوف سازند،على علیه السلام بدین امر بیشتر راغب بود زیرا جاى امیدوارى بود که شاید در طول این مدت توافقى میان طرفین حاصل شود و از جنگو ستیز خوددارى گردد لذا با تمام قواى خود کوشش کرد که معاویه را براه آورد و این غائله را خاتمه دهد ولى معاویه لجوج بر عناد و لجاجت خود افزود و حاضر نشد که بصلح و صفا گراید،بالاخره ماه محرم منقضى شد و غره ماه صفر رسید و در همان روز نایره جنگ مجددا مشتعل گردید و تا 17 صفر سال بعد ادامه پیدا نمود،بدین ترتیب مدت این جنگ در کتب تاریخ بنا بحسابهاى مختلف که شروع آنرا از شوال سال 36 (موقع خروج على علیه السلام از کوفه) و یا از غره صفر سال 37 دانستهاند از 12 الى 18 ما ثبت شده است .
این جنگ از جنگهاى خونین داخلى قوم عرب بود که میتوان آنرا جنگ بین حق و باطل و یا نور و ظلمت نامید.
در چند روز اول جنگ على علیه السلام صلاح چنان دید که جنگ بصورت تن بتن باشد و از کشتار زیاد جلوگیرى شود ولى شهادت عده از اصحاب و سرداران آنحضرت مانند عمار یاسر و اویس قرنى جنگ را بدرجه شدت رسانید.
معاویه مردى بنام اجیر را که از شجعان عرب بود دستور داد براى جنگ با سرداران على علیه السلام بمیدان رود اتفاقا مبارز اینمرد غلام على علیه السلام بود که بدست اجیر شربت شهادت نوشید على علیه السلام از شهادت غلام خود اندوهگین شد و فورا خود را مقابل اجیر رسانید،اجیر که على علیه السلام را نمیشناخت با حالت غرور شمشیرى بر آنحضرت فرود آورد که از طرف علیه السلام آن حمله رد شد و آنگاه على علیه السلام اجیر را با دست خود از روى زین بلند کرد و چنان بر زمین کوبید که استخوانهایش خرد شد و در دم جان سپرد،سپس خود را بر آن سپاه انبوه زد و تیغ بر شامیان نهاد و پس از کشتار زیاد بمحل خود مراجعت فرمود.