نگاهی گذرا به سه دهه شعر فارسی در گفت وشنود اختصاصی تبیان با اسماعیل امینی (بخش هفتم- پایانی)
بخش اول، بخش دوم، بخش سوم، بخش چهارم، بخش پنجم، بخش ششم، بخش هفتم
دراین قسمت از گفت و گوی ما با آقای اسماعیل امینی که آخرین قسمت از گفت و گوی ما می باشد؛ آقای امینی از نهادهای مسئول آموزش شعر چون آموزش و پروش و هم چنین صدا و سیما نام می برد؛ او شعر را یک سرمایه ملی می داند و معتقد است درگذشته افراد علاقه و توجه بیشتری به شعر داشتند و مثلا می دانستند کدامیک از اشعار حافظ برتر از اشعار دیگرش است و این درحالی ست که امروزه دانش جویان و بطور کل افراد اطلاع کمتری از شعر دارند و کمتر به این وادی سر می زنند و این روند آینده ی خوبی نخواهد داشت.
پس نگذاریم شعر، این عنصر مفید برای ایجاد آرامش را از دست بدهیم!
- نکته دیگر این که چه بخواهیم و چه نخواهیم، داشتههای شعری ما در این حدود سهدهه، بخش اعظمش روزنامهای و اخیرا وبلاگی و شب شعری و جشنوارهای و بههرحال سفارش آن آدمهایی است که دوست دارند بازدهی کاریشان بالا برود و از مدیر بالادستشان دستخوش بگیرند. برای بهبود این وضعیت چه کار باید بکنیم؟ برای اینکه علاقهمندان به شعر را عادت بدهیم تا کتابهای شعر و ادبیات فارسی در دستشان بگیرند و با خود ببرند و بیاورند و در آنها تأمل کنند؛ در شعری که به قول شما «شعر» باشد.
به نظر میآید که نمیتوان برنامهریزی آنچنانیای کرد، یعنی مثلاً آن ممنوع و این یکی آزاد باشد. اما چند جا خیلی حساس است، یکی آموزش و پرورش است. یعنی در آموزش و پرورش و در مدارس باید به موضوع شعر و اهمیت شعرخواندن و نیز شعر خوب را از بد تشخیصدادن، بپردازیم.
- آموزش و پرورش در بیشتر سال های این سه دهه، بسیاری از شاخصان شعر معاصر را به دلایل عدیده و گاه و بیگاه پیشپا افتاده، اصلاً نادیده گرفته، تا حدی که من بچههای شانزدهسالهای را دیدهام که در شعر دانشآموزی در سطح کشور برگزیده شده بودند و وقتی با آنها مصاحبه کردم و پرسیدم که شماها چطور شد که فکر کردید میتوانید شعر بگویید؟ گفتند این جوری شد. گفتم آثار کدام شاعران را خوانده اید؟ شروع کردند به بردن اسم شاعرانی در سن و سال شما که البته همگیتان عزیز و نورچشم ما هستید. بهشان گفتم که شما حتی از دهههای قبلی هم بالا نرفتهاید، چه رسد به سعدی و حافظ. یعنی حتی سهراب سپهری را هم نخوانده بودند و خیلی روراست هم این را میگفتند و هیچ احساس کمبودی نمیکردند.
البته منظور من فقط کتابهای درسی نبود، کتابهای درسی ممکن است محدودیت هایی داشته باشد.
- ولی مایملک شعری ما فقط این افراد نیستند، اینها فقط جزئی از شعر ما هستند و در جای خود هم مثل هر کس دیگری عزیز و محترم هستند.
منظورم معرفی این شاعر یا آن شاعر هم نیست.
- آخر دقیقاً اوضاع همینطوری دارد جلو میرود. یعنی دقیقاً آدمها را ممیزی میکنند، شعر را کاری ندارند، بلکه با آدم کار دارند.
من این را نمیخواهم بگویم. میخواهم بگویم اصلاً تشخیصدادن شعر و اهمیت دادن به شعرخواندن مهم است؛ فقط کتاب درسی مهم نیست.
الان هدف آموزش و پرورشیها، تربیت آدمی است که بتواند از عهده کنکور بربیاید و نه حتی از عهده زندگی. بنابراین تمام حواس همه ما به کنکور است. مدرسهها کارنامه موفق خودشان را میزنند بالا، که آقا، این 20 نفر از ما در کنکور قبول شدهاند.
بخش مهم آن همین است، یعنی تشخیصدادن شعر خوب از بد، آن وقت دیگر مثلاً مجری تلویزیون ما نمیآید بخواند که: «نگار من به مکتب نرفت و مشق ننوشت»؛ روز بعثت پیغمبر(ص) مجریای که لیسانس گرفته و بالاخره آدم باسوادی است و دارد برنامه جشن را اجرا میکن، که نباید غلط املائی و دستوری داشته باشد.
- آموزشگاهها هم وقتی میخواهند آگهی بسازند و پخش کنند، تازه میروند با کسی که در کنکور با رتبه خوبی قبول شده است، قرارداد میبندند تا بتوانند تصویرش را پخش کنند.
یعنی اینطور تبلیغ میشود که برنده کسی است که در کنکور قبول میشود، در حالی که ما باید انسان را برای زندگی آماده کنیم. اصلاً هدف آموزش و پرورش، تعلیم و تربیت و آمادهشدن شخص برای زندگی است، حتی هدف دانشگاه هم همین است.
- و شعر هم در بطن زندگی جریان دارد.
بخش مهم آن همین است، یعنی تشخیصدادن شعر خوب از بد، آن وقت دیگر مثلاً مجری تلویزیون ما نمیآید بخواند که: «نگار من به مکتب نرفت و مشق ننوشت»؛ روز بعثت پیغمبر(ص) مجریای که لیسانس گرفته و بالاخره آدم باسوادی است و دارد برنامه جشن را اجرا میکن، که نباید غلط املائی و دستوری داشته باشد.
به نظرم یکی آموزش و پرورش است که در معرفی و شناخت و اهمیت شعر خیلی اهمیت دارد. یک بخش دیگر هم در دست صدا و سیماست. در این که اصلاً شعر ارزشمند، شعر خوب ـ اصلاً منظورم به لحاظ محتوایی نیست ـ شناخت شعر خوب و بد را بتواند یاد بدهد و بتواند در این باره بحثهایی بگذارد، بتواند کیفیت خوب و بد را معرفی بکند. چگونه است که میبینیم در مورد موادغذایی این وسواس را دارد که بگویند این خوب است و آن یکی بد است، این مضر و آن مفید است. چرا تشخیص اینها اهمیت دارد و شعر اهمیتی ندارد؟ غالباً ما تابع سیاستهای روزمره بودهایم. امروز سیاست این است و فردا آن دیگر. این مسأله باعث معضلاتی شده، و الا اصلاً آن موضوع که بهدنبال جایزه و جشنواره باشند یا مثلاً شعر مصرفی بگویند، اینها به نظر من چندان اهمیتی ندارد. موضوع این است که تشخیص شعر خوب و بد، تشخیص ادبی، در نسل جدید از بین رفته است. شما نسل قدیم ما یا آدمهای چهل سال به بالا را ببینید، در هر رشتهای که تحصیلکرده باشند، میتوانند شعر خوب و بد را از هم تشخیص بدهند، یعنی بگویند این شعر به دردبخور و آن شعر به دردنخور است؛ حالا در هر رشتهای که تحصیلکرده باشد. یعنی در قدیم تعلیم و تربیت بهگونهای بوده است که آنها این تواناییها را داشته اند.
اصلاً به لحاظ محتوایی بچههای امروز، انگار شعر را دمدستی و الکی گرفتهاند. واقعاً آدمهای قدیم ما، بچههایی که در قدیم تحصیل کردهاند، چون اهمیت میدادند، میتوانند شعر خوب را تشخیص بدهند، بگویند مثلاً این غزل حافظ ارزشمند است و آن یکی کمارزشتر است، اما متأسفانه نسل جدید ما نمیتواند تشخیص بدهد. این معیارها ریخته به هم و به نظر من این بخش، خیلی مهم است. یعنی در تعلیم و تربیتمان، در رسانه ها باید در اینباره جلساتی داشته باشیم، بحثهایی بکنیم. شعر مهم است چون جزو سرمایه ملی ماست. ولی متأسفانه ما آن را دمدستی و نازل فرض کردهایم، بنابراین هر کسی با هر مقدار سوادی تصور میکند که میتواند شاعر باشد. مثلاً یک بار دیدم که یکی از همین مقامات سیاسی خودمان برداشته و یک مثنوی در روزنامه چاپ کرده است:
«بشنو از من چون حکایت میکنم/ از جداییها شکایت میکنم»
بعد، در بیتهای بعدی یک مصراعش مثلاً هفت جمله بود، اصلاً چهار برابر وزن مثنوی بود. یک مصراع یکدفعه کوتاه میشد، تازه غلطهای دستوری هم داشت!
- و حتماً به خاطر موقعیتش چاپ شده بود!
به غیر از اینها، ادعای شاعری کرده بود که چیز بدی است، اصولاً همین که یکی از مقامات برجسته احزاب سیاسی و یکی از تحلیلگران برجسته سیاسی ما، اینقدر شناخت نسبت به شعر نداشته باشد، این عیب بزرگی است و بیسوادی بزرگی حساب میشود. ولی اصلاً انگار نه انگار، و نقطهضعف هم حساب نمیشود. در حالی که در دنیا به اینها حساس هستند، یعنی اگر مثلاً یک نفر آدم اروپایی، هملت را نخوانده باشد و بخواهد یک جمله از او نقل کند، مسخرهاش میکنند.
- یقهاش را میگیرند.
جزء بیسوادی است اگر انجیل را بهدرستی و تمام و کمال نخواند، و یک جمله از آن را غلط نقل بکند. میگویند مگر میشود کسی هملت یا بینوایان را نخوانده باشد، ولی اینجا یک چنین چیزی را نداریم.
- بگذریم. بهراستی، شعری که در این سی سال، بدون اغراق، پشت شما را لرزانده باشد کدام است.
از میان شعرهایی که بعد از انقلاب گفته شده است نام ببرم؟
- بله، و در این سالها حسابی حال شما را جا آورده و نگذاشته است تا بعضی شبها آرام بخوابید.
من این شعر قیصر امین پور را همیشه در راه، گاهی برای خودم میخوانم و تقریباً هر وقت هم که خواندهام گریهام گرفته است:
«سراپا اگر زرد و پژمردهایم/ ولی دل به پاییز نسپردهایم
چو گلدان خالی لب پنجره/ پر از خاطرات ترک خوردهایم
اگر داغ دل بود ما دیدهایم/ اگر خون دل بود ما خوردهایم
اگر دشنه دشمنان، گردنیم/ اگر خنجر دوستان گردهایم
اگر دل دلیل است آوردهایم/ اگر داغ، شرط است ما بردهایم
گواهی بخواهید اینک گواه/ همین زخمهایی که نشمردهایم
دلی سربلند و سری سر به زیر/ از این دست عمری به سر بردهایم»
به نظر من همه حرفهایی که نسل ما دارد - نسل بچههایی که در سالهای انقلاب جوان بودند و کار کردند و حال به میانسالی رسیدهاند - همه حرفهایمان را، با زیبایی و فشردگی گفته است.
پایان