واحدهاى سپاه معاویه از اختیار و کنترل فرماندهان خود خارج گردید و نظم و انضباط که لازمه هر اجتماع نظامى است بکلى از آنان رخت بر بست،رزمجویان عراق فداکارى و رشادت را بمنتها درجه خود رسانیدند و رعب و وحشت را در دلهاى شامیان جایگزین نموده و جمع کثیرى را از دم شمشیر گذرانیدند بطوریکه بنوشته ابن شهر آشوب در آنشب چهار هزار نفر از سپاه على علیه السلام و سى و دو هزار نفر از شامیان کشته شده بودند و صاحب کشف الغمه نیز تلفات آنشب را سى و شش هزار نفر نوشته است (23) .مالک اشتر با فریادهاى خود سپاهیان عراق را نوید پیروزى و تسلط بر شامیان میداد و آنها را در آن گیر و دار معرکه فراوان میستود،على علیه السلام نیز فرماندهى کل نیروها را بعهده خود گرفته و نظم و تعادل را در میان واحدهاى مختلفه سپاه خود برقرار میکرد و چنانچه وقفهاى در قسمتى از لشگریان خود میدید با حملات حیدرانه خود آنها را رو بسوى هدف سوق میداد.
بارى قشون معاویه با آن انبوه و تراکمى که داشت از جا کنده شد و تمام صفوف آن متلاشى گشته و عفریت مرگ در نظر یکایک آنان مجسم گردید،عدهاى که در دفاع از مقاصد شوم معاویه سر سخت بودند بقتل رسیدند و گروهى نیز فرار کرده و متوارى شدند.
روز روشن شده بود و سپاهیان على علیه السلام در اردوگاه معاویه تاخت و تاز میکردند،معاویه هم که خود در صدد فرار بود شنید که على علیه السلام سپاهیانش را بادامه جنگ ترغیب میکند و میفرماید اى گروه مؤمنین دیدید که کار جنگ با دشمنان تا کجا انجامید آثار فتح و ظفر ظاهر گشته و کار نزدیک باتمام است،آنگاه معاویه بعمرو عاص خطاب کرد و گفت شنیدى على چه گفت اکنون تدبیر و چاره چیست؟
عمرو گفت اى معاویه بدانکه مردان ما را نمیتوان با مردان على قرین و هماورد داشت تو خود نیز با على هرگز هماورد نتوانى بود،گذشته از اینها على در این جنگ سعادت شهادت را میخواهد در حالیکه تو زخارف دنیا را خواهى و مردم عراق از تو بیمناکند که اگر بدانها مسلط شوى آنان را از پا در آورى در صورتیکه مردم شام از پیروزى على ایمن و آسودهاند که اگر ظفر یابد آنها را کیفر نکند بنابر این با توجه بدین اوضاع و احوال هرگز تو بر على غلبه نخواهى یافت!
معاویه گفت اى عمرو من ترا نخواستهام که مرا بیم دهى و سپاهیان شام را بد دل و ضعیف گردانى و سپاه عراق را بشجاعت بستائى،اکنون تدبیرى بیاندیش که چگونه از این ورطه بلا نجات یابیم مگر تو حکومت مصر را نمیخواهى؟
عمرو گفت اى معاویه من از روز اول میدانستم که با جنگ نمیتوان بر على پیروز شد لذا براى چنین روزى حیلهاى اندیشیدهام فورا دستور بده در نزدهر کسى که قرآن است بگیرند و آنها را بر نوک سنانها نصب کنند و بر لشگر عراق عرضه نمایند و بگویند اى مردم با ما بکتاب خدا رفتار کنید و خون مسلمانان را بنا حق مریزید چون چنین کنند میان عساکر عراق تفرقه افتد و در نتیجه اختلاف دست از مقاتلت بر میدارند (24) .
معاویه گفت اى عمرو نیکو حیلهاى اندیشهاى و بلافاصله دستور داد قرآنها را جمع کرده و گروهى آنها را بر سر نیزهها زدند و در پیش عساکر عراق با صداى بلند فریاد زدند:
یا معشر العرب هذا کتاب الله بیننا و بینکم.اى قبایل عرب اینهمه کشتار براى چیست این کتاب خداست میان ما و شما داورى کند!
مالک اشتر که در اثر حملههاى شجاعانه بیش از سایر فرماندهان پیشروى کرده بود گفت:اى مردم فریب مخورید اینها بکتاب خدا عقیده ندارند،این مدت ما اینها را موعظه نمودیم و نصیحت کردیم و بقرآن و احادیث نبوى دعوت کردیم نتیجه نبخشید،اینها از ترس جان خود باین حیله دست زدهاند قرآن ناطق على است.
اشعث بن قیس که در میان عساکر عراق بود فریاد زد:دیگر با این قوم نمیتوان جنگ نمود زیرا اینان ما را بحکمیت قرآن دعوت کردند!بدنبال اشعث خالد بن معمر که معاویه وعده امارت خراسان را بوى داده بود با او هم آواز شد و در اثر سخنان آنها مردم جنگ دیده و خسته عراق که گوئى دنبال بهانه میگشتند رأى و عقیده آنها را پذیرفته و گفتند که دیگر جنگ با اینان حرام است و الان باید این غائله خاتمه یابد و قرآن میان دو طرف حکومت کند!
اشعث بن قیس مردى بود متلون و یکمرتبه پس از اسلام آوردن مرتد شده بود و در زمان خلافت ابوبکر مجددا اسلام آورد و از طرف عثمان نیز بحکومت آذربایجان منصوب شده بود،موقعیکه على علیه السلام بخلافت رسید او نیز بظاهر بیعت نمود اما چون صلاحیت امارت نداشت على علیه السلام او را معزول فرمود از اینرو اشعث چندان دل خوشى از آنحضرت نداشت و شاید دنبال بهانه میگشت که بالاخره کار خودرا کرد و در آنموقع حساس میان عساکر عراق نفاق و اغتشاش انداخت و تمام زحمات و رنج آنها را که در مدت یکسال و نیم جنگ صفین متحمل شده بودند بهدر داد.
اشعث چون مالک را در صف مقدم جبهه مشغول رزم دید مردم را بضد جنگ فرا خواند و در مورد نتیجه وخیم برادر کشى و نفاق و همچنین فوائد اتفاق و اتحاد خطابهاى ایراد کرد و روحیه عساکر عراق را متزلزل گردانید بطوریکه گروهى از هواخواهان اشعث شمشیرها را در غلاف گذاشته و فریاد زدند که ما خواستار صلح هستیم!
ولى مالک اشتر گوشش بدین حرفها بدهکار نبود و کار خود را میکرد،میزد و میکشت و راه سرا پرده معاویه را پیش گرفته بود،اشعث که مالک را چنین دید با لحن تهدید آمیز بعلى علیه السلام گفت یا على مالک را احضار کن و بر این غائله خاتمه بده!
على علیه السلام ناچار یزید بن هانى را نزد مالک فرستاد و جریان امر را باطلاع او رسانید،مالک گفت تو بچشم خود صحنه کار زار را میبینى بعرض على علیه السلام برسان که ساعتى بمن مهلت دهد تا معاویه را در حضورش حاضر سازم.
یزید برگشت و گفت یا امیر المؤمنین لشگر دشمن در حال هزیمت است و نسیم پیروزى بر پرچم مالک وزیدن گرفته است کسى قدرت مقابله در مقابل مالک ندارد و او در حال کشتار و تعقیب آنها است و ساعتى مهلت خواسته است که معاویه را زنده و مغلول بحضورتان رساند.
اشعث چون این سخن شنید بانگ زد:یا على مالک را احضار کن تا برگردد والا ترا زنده نمیبیند !
على علیه السلام فرمود مگر ندیدید من یزید را فرستادم؟آنگاه مجددا یزید را پیش مالک فرستاد و موضوع مخالفت اشعث و همراهانش را باو خبر داد،مالک در حالیکه خشم و غضب اندامش را لرزان و مرتعش نموده بود دست از فتح و پیروزى کشید و راه خدمت على علیه السلام پیش گرفت.
مالک چون خدمت آنحضرت رسید اوضاع را دیگرگون دید و بانگ زد اى گروه عراقیان چه شد که شما یکمرتبه دست از جنگ برداشتید و بر امام خود عاصىشدید در صورتیکه امروز پیروزى ما حتمى بود،اشعث گفت اى مالک دست از این سخنان بردار با کسانى که قرآن در دست دارند نمیتوان جنگید!
مالک گفت اى احمق یکسال است که ما آنها را بقرآن دعوت میکنیم اجابت نمیکنند عمل امروزى آنان نیز جز فریب و نیرنگ عمرو عاص چیز دیگرى نیست و اگر مرا فرصت بدهید همین امروز آنها را ببیعت وادار میکنم.
اشعث گفت ما حاضر نیستیم که بسوى آنان تیرى انداخته گردد و یا شمشیرى کشیده شود!
مالک گفت شما بروید و ما را آزاد بگذارید تا کار آنان را یکسره کنیم،آنقوم منافق گفتند حاشا این عمل جرم غیر قابل عفو است و چنانچه شما را آزاد بگذاریم در ارتکاب این جرم با شما شرکت پیدا میکنیم!
مالک بر آشفت و گفت اصلا شما را باینکارها چه کار،شما اراذل و اوباش مردم بیوفا و سست پیمانید کشتن شما سزاوارتر از کشتن شامیان است،اشعث با بانگ بلند مالک را ناسزا گفت مالک نیز با تازیانه سر اشعث را کوفت یاران اشعث همهمه کردند و با شمشیر بمالک تاختند مالک نیز دست بقبضه شمشیر برد و میرفت شر و فتنهاى بر پا شود که على علیه السلام مانع گردید و در حالیکه از شدت تأسف خون در عروقش منجمد بود مالک را نوازش کرد و فرمود:اى مالک چاره کار از دست ما بیرون رفت خدا لعنت کند اینقوم را که ما را بقرآن دعوت میکنند در صورتیکه چیزى را که اراده ندارند قرآن است،آنگاه بعساکر عراق فرمود:شما کارى کردید که نیروى اسلام متزلزل شد و توانائى از دست رفت و ناتوانى و ذلت جایگزین آن گردید در موقعیکه شما برترى جسته و دشمنانتان از هلاک خود ترسیدند و قتل و کشتار،آنها را بنابودى کشانید و درد زخم را دریافتند و (از راه حیله) قرآنها را بلند نموده و شما را باحکام آن فرا خواندند تا اینکه شما را از خود دور نموده و جنگ میان خود و شما را قطع کنند،در نتیجه از راه حیله و خدعه شما را بدست حوادث روزگار سپردند،و اگر شما بدانچه آنها دوست دارند مجتمع گشته و خواستهشان را بدانها دهید فریب خوردگانى بیش نخواهید بود،و بخدا سوگند از این پس گمان ندارم که شما در کارىاستقامت ورزید و یا دور اندیشى شما بصواب انجامد (25) .
على (ع) با مظلومیت تمام دست از محاربه کشید و بظاهر آتش جنگ را خاموش گردانید و صحبت از صلح و حکمیت بمیان آمد زیرا جز این چارهاى نبود و اکثریت قشون على علیه السلام طرفدار اشعث شده بودند (26) .
اشعث بن قیس گفت یا على اکنون که هر دو طرف بحکمیت قرآن راضى هستند اگر اجازه دهید نزد معاویه روم و نظر او را درباره ترتیب این کار جویا باشم.علىعلیه السلام فرمود کار از دست من خارج شده و شما که بمیل و دلخواه خود عمل میکنید در اینصورت من در اینمورد دخالتى ندارم،اشعث نزد معاویه رفت و معاویه او را بانتخاب حکمین از دو طرف وادار کرد،اشعث مراجعت نمود و گفت شامیان را عقیده بر اینست که از هر طرف یک نفر حکم تعیین و انتخاب شود تا مدتى در این مورد مطالعه کنند و آنگاه حکمین بهرچه حکم کنند همه بر آن راضى باشند.
خود معاویه هم در اینمورد نامهاى بدین مضمون بحضرت امیر علیه السلام فرستاد که جنگ و خصومت در میان ما بدرازا کشید و هر یک از ما خود را بر حق دانسته و دیگرى را اطاعت نمیکنیم و جمع کثیرى از مردم کشته شدند و من از این میترسم که این بلاى عظیم پس از این نیز ادامه یابد و در موقف محشر جز من و تو کسى مسئول این حوادث نخواهد بود و عقیده من اینست که مخالفت از میان برود و خون مسلمین بیش از این ریخته نشود و راه صواب اینست که دو حکم از اصحاب ما و شما انتخاب کنیم تا بطریق قرآن میان ما داورى کنند!پس از خدا بترس و اگر اهل قرآنى بحکم قرآن راضى باش و السلام!
على علیه السلام نیز نامه معاویه را بدین مضمون پاسخ فرمود:اما بعد،بهترین چیزى که انسان خود را بدان مشغول سازد کردار نیکو است که موجب جلب محاسن و سبب دفع معایب است،و ستم و باطل دین و دنیاى شخص را تباه گرداند و زبان بد اندیش را گشاده دارد،اى معاویه از دنیا بر حذر باش و بدانکه دنیا ناپایدار است و هر چه از آن نصیب تو شود بهرهمند نخواهى گردید و خوب میدانى که فرصت چیزى که از دست رفت دیگر آنرا نتوانى باز یافت،و از آن روز بترس که صاحب کردار نیکو محسود مردم واقع شود و آنکه زمام نفس بدست شیطان سپارد پشیمان گردد و خود را به نیرنگ و فریب دنیا آرامش میدهد،اکنون مرا بحکم قرآن دعوت میکنى و خود میدانى که تو از اهل قرآن نیستى و حکم قرآن را گردن نمىنهى و من دعوت ترا اجابت نمیکنم ولى حکم قرآن را مىپذیرم و آنکس که بحکم قرآن رضا ندهد از ورطه ضلالت بسلامت رهائى نیابد (27) .اهل عراق که از مضمون و مفاد نامهها خبر یافتند شادمان شدند و اشعث مجددا نزد معاویه رفت و رضایت عراقىها را درباره تعیین حکم بمعاویه گفت و او نیز عمرو عاص را از جانب خود بحکمیت انتخاب کرد،اشعث و همراهانش نیز که اهل نفاق و شقاق بودند ابوموسى اشعرى را که مردى ساده لوح و احمق بود براى اینکار انتخاب نمودند،چون این خبر بعلى علیه السلام رسید فرمود سبحان الله این قوم منافق لا اقل اختیار تعیین حکم را نیز بمن نمیدهند آنگاه فرمود حالا که کار بدین مرحله رسیده است لا اقل درباره انتخاب حکم با من موافق باشید که براى اینکار عبد الله بن عباس و یا مالک اشتر انتخاب شود زیرا ابوموسى علاوه بر اینکه با من چندان میانه خوبى ندارد اصولا مردى عوام و کودن است و با حیله گر و نیرنگ بازى مثل عمرو عاص یاراى صحبت نخواهد داشت.
اشعث و همراهانش گفتند:یا على عبد الله بن عباس پسر عموى تست و جز برضاى تو کارى نمیکند مالک نیز متهم بقتل عثمان و سوداى لشگرکشى در سر دارد و نایره این جنگ را او مشتعل کرده است و چنین مرد رزمى نمیتواند بطریق رفق و مدارا با عمرو عاص کنار بیاید ولى ابوموسى هم از اصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله است و هم براى اینکار مناسب است!
هر چه على علیه السلام اصرار فرمود سودى نبخشید و عساکر عراق علیرغم رأى آنحضرت بمیل و دلخواه خود ابوموسى را براى حکمیت انتخاب کردند و صلحنامهاى نیز در تاریخ هفدهم صفر سال 38 هجرى بامضاى على علیه السلام و معاویه و شهود طرفین که از فرماندهان سپاه عراق و شام بودند بدین مضمون نوشته شد که:
حکمین تا ماه رمضان سال 38 هجرى (در حدود ششماه) موضوع اختلاف طرفین را با آیات قرآن کریم تطبیق و بهیچوجه حق تخلف از دستور الهى را نخواهند داشت.
این دو نفر از طرف دولتهاى عراق و شام مصونیت سیاسى دارند.
پس از پایان مدت مقرره در صورتیکه حکم حکمین بر اساس قرآن باشد عموم مردم آنرا حجت قاطع خواهند دانست و اگر بر خلاف حکم خدا رأى دهندمردم براى آندو مصونیتى قائل نشده و تسلیم حکم آنها نخواهند بود.
اگر یکى از حکمین پیش از خاتمه مدت مقرره فوت نماید دولت متبوعه او دیگرى را بجاى وى با همان شرایط قبلى تعیین و انتخاب خواهد نمود.
اگر حکمین در اینمدت نتوانند با هم کنار بیایند مجددا میان عراق و شام جنگ خواهد شد .
البته شرایطى که در مورد این حکمیت قید شده بود بظاهر عادلانه بود اما مردم از یک مطلب غفلت داشتند و آن عدم صلاحیت ابوموسى در این امر بود که بارها على علیه السلام و مالک و ابن عباس و سایرین بدان اعتراض داشتند و از اول معلوم بود که عمرو عاص ابوموسى را تحت تأثیر سخنان و حیلههاى خود قرار خواهد داد و نتیجه این حکمیت را بنفع معاویه تمام خواهد نمود.
پس از عقد صلحنامه معاویه بشام رفت على علیه السلام نیز بکشته شدگان سپاه خود نماز خواند و پس از بخاک سپردن آنها در حالیکه اندوهناک و متأسف بود در اواخر صفر سال 38 بکوفه مراجعت فرمود.
این جنگ از خونینترین جنگهاى داخلى عرب بود و عده مقتولین را تا 95 هزار نفر نوشتهاند و بنا بروایت صاحب ناسخ التواریخ عده کشته شدگان یکصد و ده هزار نفر بودند که نود هزار نفر از لشگر شامیان مقتول و بیست هزار نفر نیز از عساکر عراق بدرجه شهادت نائل شده بودند .
پىنوشتها:
(1) سوره توبه آیه .12
(2) النصایح الکافیه.
(3) وحشى بعدا اسلام آورد و رسول اکرم (ص) نیز او را بخشید.
(4) معاویه کیست؟ص 45ـ .46
(5) شرح نهج البلاغه جلد 1 ص 111 بنقل الغدیر جلد 10 ص .170
(6) النصایح الکافیه تألیف محمد بن عقیل.
(7) نهج البلاغه از نامه .10
(8) تاریخ طبرى جلد 11 ص .357
(9) معاویه کیست؟ص 16ـالغدیر جلد .10
(10) کتاب معاویه کیست؟ص .76
(11) الغدیر جلد 10 ص .219
(12) محلى بوده در کنار کوفه بطرف شام و بمنزله سربازخانههاى امروزى که سپاهیان را در آنجا گرد آورده و سازمان رزمى میدادند.
(13) نهج البلاغه.
(14) ارشاد مفید جلد 1 باب سیم فصل .31
(15) ناسخ التواریخـامیر المؤمنین کتاب صفین ص .401
(16) اى سرداران کوفه که اهل فتنهها هستید اى کشندگان عثمان آنمرد امین.
این کار شما براى حزن و اندوه بس است شما را میزنم و على را (در میان شما) نمىبینم .
(17) منم آن امام قرشى امین که بزرگان یمن و ساکنان نجد و عدن بامامت من خشنودند (بدانکه) من پدر حسین و حسن هستم.
(18) سوره احزاب آیه .16
(19) سوره صف آیه .4
(20) نهج البلاغه کلام .83
(21) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید.
(22) نهج البلاغه کلام .65
(23) کشف الغمه ص .73
(24) ناسخ التواریخـکتاب صفین ص .419
(25) ارشاد مفید جلد 1 باب دوم فصل .35
(26) ممکن است بنظر بعضى چنین برسد که على (ع) با آن نیروى باز و شجاعتى که داشت براى از بین بردن معاویه که بکلى شکست خورده و مستأصل شده بود چرا بکمک چند تن از یاران با وفایش مانند مالک اشتر و قیس بع سعد و دیگران منافقین را که اشعث و هماهانش بودند مانند شامیان از دم تیغ نگذرانید تا مانعى در سر راه پیشروى خود نداشته باشد؟
پاسخ این اشکال اینست که این عمل علاوه بر اینکه بمصلحت دین نبود از نظر علم الاجتماع نیز صحیح بنظر نمیامد زیرا لشگریانش بر او شوریده و در واقع او را بسمت یک امام مفترض الطاعه قبول نداشتند و الا با او مخالفت نمیکردند در اینصورت مقام او که امارت مسلمین بود متزلزل و بلکه مقام و سمتى نداشت همچنانکه خود آنحضرت در آنموقع فرمود:انى کنت امس امیر المؤمنین فاصبحت الیوم مأمورا و کنت ناهیا فاصبحت منهیا. (من دیروز امیر مؤمنان بودم امروز مأمور شما شدم و دیروز شما را نهى میکردم و باز میداشتم و حالا شما را نهى میکنید) و خود مقام فى نفسه داراى ارزش و اعتبارى است که سایر عوامل را تحت الشعاع خود قرار میدهد،جنگ او با معاویه بخاطر اغراض شخصى و منافع فردى نبود او بسمت امارت مؤمنین و خلیفه مسلمین بجنگ معاویه که یاغى و طاغى بود آمده بود حال اگر در چنین موقعیکه لشگریانش شورش کرده بود بجنگ معاویه که یاغى و طاغى بود آمده بود حال اگر در چنین موقعیکه لشگریانش شورش کرده بود بجنگ معاویه مىپرداخت و معاویه از او مىپرسید بچه علتى با من میجنگى آنحضرت حجتى نداشت زیرا اگر میگفت من امیر مؤمنان هستم معاویه میگفت کو مؤمنینى که تو امیر آنها باشى؟تو مقام و سمتى ندارى و مؤمنین ترا بامارت قبول ندارند و در رفع اختلاف با ما همصدا میباشند و مانند ما حکمیت قرآن را خواستارند!بدینجهت بود که آنحضرت از روى ناچارى آتش جنگ را خاموش ساخت و بحکمیت تن داد،عمرو عاص نیز بدین نکات پى برده بود که چنین نفاق را در میان عساکر عراق بوجود آورد و بقول خودش آخرت را خراب کرد و دنیاى معاویه را آباد نمود!!
(27) ناسخ التواریخ کتاب صفین ص 427ـ .