روز چهارم صفر سال 37 بود که ابو ایوب انصارى با سواران خود مأمور حمله بسپاه شام شد و خود بمقر فرماندهى معاویه تاخت بطوریکه هر کس در مسیر او قرار گرفته بود بضرب شمشیر بر زمین افتاد خود معاویه هم وقتى او را در نزدیکى پست فرماندهى خود دید فرار کرد و در میان شامیان مخفى شد،ابو ایوب پس از کشتن جمعى بسوى سواران خود برگشت و معاویه هم که سخت اندوهگین و مضطربشده بود شامیان را ملامت نمود که چرا حملات ابو ایوب را در هم نشکستید و با این کثرت جمعیت شما او چگونه توانست تا سراپرده من برسد اگر هر یک از شما سنگى باو میزدید زیر سنگها میماند،مرقع بن منصور بمعاویه گفت گاهى سوارى وارد معرکه میشود و از این کارها انجام میدهد من نیز اکنون مانند او بعساکر عراق حمله میبرم و تا سرا پرده على پیش میروم!
معاویه گفت ببینم چه میکنى!مرقع پا برکاب زد و با سرعت تمام رو بلشگر عراق نهاد و تصمیم گرفت که راه را باز کند و خود را بنزد على علیه السلام برساند!ولى بمحض رسیدن بصفوف عساکر عراق ابو ایوب انصارى که هنوز در صف مقدم جبهه بود بضرب شمشیر کله مرقع را از بدنش بیکسو افکند،خشم و غضب معاویه از این حادثه شدت یافت و بتمام سپاه شام فرمان حمله عمومى صادر نمود،على علیه السلام نیز بلشگریانش فرمان داد که بحمله متقابله پردازند .
این نخستین حمله عمومى بود که بین سپاه متخاصمین انجام گردید و فرماندهان على علیه السلام در آنروز با رشادت و شجاعت فوق العاده خود گروه کثیرى از سپاه نگونبخت معاویه را بدیار عدم فرستادند.
این خونریزى و اتلاف نفوس نتیجه هوى پرستى و نیرنگ معاویه بود که از قبول نصیحت و اندرز خود دارى میکرد و مردم شام را بعناوین مختلفه فریب داده و جان آنها را دستخوش امیال شیطانى خود مینمود بدینجهت على علیه السلام تصمیم گرفت که با خود معاویه روبرو شود و بهمین منظور خود را جلو سپاه شامیان انداخت و صدا زد کجاست پسر هند؟چون پاسخى نشنید مجددا معاویه را بمبارزه خواست و فرمود:اى معاویه تو که ادعاى خلافت میکنى و باعث ریختن خون مردم میشوى اینک چون مردان بدر آى و با من مبارزه کن که هر یک از ما دو تن غالب شد خلافت او را باشد و در اینکار هم قضاوت را بشمشیرهاى خود حوالت دهیم!
معاویه از ترس پاسخى نداد و همهمه میان شامیان پدیدار گشت ابرهة الصباح بن ابرهة که از رزمجویان شام بود در تأیید فرمایش آنحضرت بسپاهیان گفت اى مردم بخدا سوگند اگر این وضع ادامه یابد یکى از شما نیز زنده نخواهد ماند چراخود را بکشتن میدهید کنار شوید تا على بن ابیطالب و معاویه با هم نبرد آزمایند،على (ع) چون سخن او را شنید فرمود هرگز از اهل شام سخنى نشنیده بودم که مانند سخن ابرهه مرا خوشدل نماید.
اما معاویه که از ترس ذوالفقار على علیه السلام در میان صفهاى آخر سپاه قرار گرفته بود بکسانى که نزدیکش بودند گفت نقصان و خللى در عقل ابرهه روى داده است،بزرگان شام نیز بهمدیگر گفتند بخدا ابرهه در دین و دانش از ما داناتر است این نیست جز اینکه معاویه از جنگ با على هراسناک است (15) .
على علیه السلام چند مرتبه معاویه را بمبارزه طلبید ولى معاویه پاسخ نداد آخر الامر عروة بن داود از لشگر معاویه فریاد زد اکنون که معاویه مبارزه با على را ناخوشایند دارد من بمبارزه او میروم و نعره زد که اى پسر ابوطالب بجاى خود باش تا من در رسم و چون نزد آنحضرت رسید على علیه السلام چنان شمشیرى بر وى فرمود آورد که در روى اسب دو نیمه ساخت بطوریکه بزین اسب هم آسیب رسید عروه پسر عموئى داشت که بخونخواهى وى شتافت اما بمحض برخورد با على علیه السلام بضرب شمشیر آنجناب به پسر عمویش ملحق گردید و على علیه السلام هم بمحل خود باز گردید.
اما نبرد عمرو عاص با على علیه السلام هم تماشائى بوده و ماجراى آن نیز شنیدنى میباشد .
عمرو عاص شخص حیلهگر و محتاطى بود او نه تنها از جنگ با على علیه السلام بیمناک بود بلکه با سایر رزمجویان مشهور هم درگیر نمیشد و در عین حال پیش مردم هم نمیخواست خود را جبون و بز دل نشان دهد،اتفاقا روزى على علیه السلام در لباس شخص ناشناس در آمده و آهسته آهسته وارد میدان شد و نزدیک سپاهیان شام رسید و سپس دور گشت،حرکات آنروز على علیه السلام بیشتر برزمجوئى اشخاص ترسو شباهت داشت،عمرو عاص که همیشه در جستجوى چنین اشخاص ترسو بود فرصت را مغتنم شمرد و براى اینکه او هم ضرب شستى نشان دهد بسوى آنسوار ناشناس شتافت که بلکه با کشتن او شجاعت خود را بمردم شام نشان دهد غافل از اینکه آن سوار على علیه السلام است و چون به نزدیکىهاى او رسید این رجز را میخواند:یا قادة الکوفة من اهل الفتن
یا قاتلى عثمان ذاک المؤتمنکفى بهذا حزنا من الحزن
اضربکم و لا ارى ابا الحسن. (16)
على علیه السلام که عمرو عاص را کاملا در دسترس خود دید ناگهان چون شیر شرزه بر او تاخت و در پاسخ رجز عمرو چنین فرمود:
انا الامام القرشى المؤتمن
یرضى به السادة من اهل الیمنمن ساکنى نجد و من اهل عدن
ابو حسین فاعلمن و بو حسن. (17)
على علیه السلام ضمن معرفى خود با سرعت تمام بطعن نیزه او را از زین اسب بزمین انداخت و شمشیر خود را در بالا سر وى بجولان در آورد،عمرو چون على علیه السلام را شناخت خود را در بن بست عجیبى دید،بندهاى دلش پاره شد و تمام آرزوها و آمالش را نقش بر آب دید و مرگ را در جلو چشمان خود برأى العین مشاهده کرد.
وقتى برق شمشیر على علیه السلام چشمان بهت زده او را خیره نمود در حالیکه هیچگونه امید نجاتى نداشت از مکر خود و نجابت آنحضرت استفاده کرد و بهمانحال که بپشت افتاده بود فورا دو پاى خود را بلند نموده و عورت خود را نمایان ساخت و بجاى سپر در برابر شمشیر على علیه السلام عورت او وقایه وى گردید.
على علیه السلام که در بزرگوارى و حیا و کرم کفو و همتائى نداشت بحالتشرم از او رو گردانید و براه افتاد و فرمود خدا لعنت کند ترا که مدیون و آزاد شده عورت خود گشتى،عمرو پاى خود را مدتى در هوا نگه داشت تا فاصله على علیه السلام با او زیاد گردید آنگاه ترسان و لرزان و افتان و خیزان رو بگریز نهاد و خون از دهان و بینى او میچکید بالاخره بهر ترتیبى بود خود را بسرا پرده معاویه رسانید و نفس راحتى کشید.
معاویه سخت بخندید و گفت اى عمرو چه نیکو حیلهاى بکار بردى که هیچکس را جز تو این حیله بفکر نرسد.برو سپاسگزار عورت خود باش که مدیون آن شدى،و زهى آفرین بر اخلاق و عفت و کرم آنکه ترا رها نمود بخدا جز على کسى از تو نمیگذشت،معاویه ضمن گفتن این سخنان قهقهه سر میداد و عمرو را مسخره مینمود.عمرو عاص نیز جبن و ترس معاویه را یاد آور شد و گفت مگر على ترا بمبارزه دعوت ننمود چرا جواب ندادى و عار و ننگ را بر خود هموار نمودى؟معاویه گفت اى عمرو من اقرار میکنم که با شجاعى چون على نمیتوان جنگید اما این عمل امروزى تو خیلى خندهدار بود!عمرو عاص از استهزاء و شماتت معاویه خشمگین شد و ضمن اینکه معاویه را ناسزا میگفت از نزد او کنار رفت.
با اینکه در اوائل جنگ سرداران على علیه السلام همیشه با فتح و پیروزى بر میگشتند مع الوصف آنحضرت همواره سعى میکرد که شاید صلح و صفا جاى نفاق و کینه را بگیرد و از قتل و خونریزى ممانعت شود حتى در اثناى جنگ نیز از نصیحت و موعظه خوددارى نمیکرد ولى چون از این نصیحت و اندرز نتیجهاى نمیگرفت ناچار به جنگ و پیشروى ادامه میداد.
على علیه السلام براى لشگریان خود خطبههاى آتشین و سخنان مهیج میفرمود و بمدلول (آنچه از دل بر آید لاجرم به دل نشیند) مواعظ و خطابههایش نیروى ایمان و قدرت مبارزه را در لشگریان وى چندین برابر میکرد زیرا سخنان آنحضرت ملکوتى بود شنونده را منقلب میکرد.
على علیه السلام بر سپاهیان خود میفرمود:فرار از جنگ بعلت ترس از مرگ نتیجه ندارد و تا اجل کسى حتم و مقدر نشود کشته نخواهد شد و در این باره استناد بقرآننموده و این آیه را تلاوت میفرمود:
قل لا ینفعکم الفرار ان فررتم من الموت او القتل و اذا لا تمتعون الا قلیلا. (18)
همچنین آنها را بصبر و بردبارى دعوت میکرد و پاداش شهادت در راه خدا را بنا بمفهوم آیه :
ان الله یحب الذین یقاتلون فى سبیله (19)
براى آنها تذکر میداد و حق و باطل را بر ایشان روشن میکرد و قواى روحى آنان را تقویت مینمود.
اصحاب و یاران او نیز اظهار انقیاد نموده و با جانبازىها و فداکاریهاى خود مراتب ارادت و طاعت خود را نسبت به آنجناب عملا نشان میدادند.
معاویه نیز با وعده و وعید و با اعمال مکر و حیله سپاهیان خود را دلگرم مینمود و سعى میکرد که با حیله و نیرنگ در میان لشگریان على علیه السلام هم نفاق و اختلاف بیندازد .
از کسانى که در لشگر على علیه السلام بوده و فریب معاویه را خورد خالد بن معمر است که از شجاعان نامى عرب بود،خالد بر حسب فرمان على علیه السلام با نه هزار نفر بیک حمله شدیدى پرداخت و از میان سپاه شامیان راهى چون کوچه باز نمود و تا پست فرماندهى معاویه پیش رفت و گروهى از مستحفظین و نگهبانان نزدیک معاویه را بقتل رسانید.
چون معاویه شکست لشگریان خود را دید بحیله و نیرنگ متوسل شد و یکى از نزدیکان خود را که محرم اسرار او بود پیش خالد فرستاد که اینهمه جنگ و کشتار چه سودى براى تو دارد بجاى کشتن مردم زمینه را براى خلافت من آماده نما تا در صورت پیروزى حکومت خراسان را بتو واگذار نمایم.
بازوى شمشیر زن خالد بطمع این آرزوى خام سست شد و آهسته بطرفموقف خود مراجعت نمود و این اولین تخم نفاقى بود که معاویه میان سرداران على علیه السلام پاشید و سپس اشعث بن قیس را نیز بهمین ترتیب وعده امارت داد و همین اشخاص بودند که پیروان على علیه السلام را به آنحضرت شورانیدند.
نبرد صفین روز بروز شدیدتر میشد و چون مسلم بود که جز شمشیر چیز دیگرى میان دو سپاه حکم نخواهد کرد لذا تصمیم گرفته شد که جنگ را ادامه دهند تا ببینند فتح و ظفر از آن کیست بدینجهت هر روز از سپیده دم آفتاب تا زوال آن دو سپاه بجان هم میافتادند و عده زیادى را مخصوصا از شامیان بخاک میافکندند.
از جمله جنگجویان معاویه که بدست على علیه السلام بقتل رسید مخارق بود که در یکى از روزها بمیدان آمد و مبارز طلبید و چهار نفر از سرداران على علیه السلام را که بمبارزه او برخاسته بودند یکى پس از دیگرى بدرجه شهادت رسانید سپس سر آنها را بریده و عورتشان را نیز نمایان ساخت،على علیه السلام از این عمل زشت متأسف شد و بطور ناشناس آهنگ آنمرد شجاع نمود و چون نزدیک رسید با شمشیر خود مخارق را در روى اسب دو نیمه کرد و زین اسب نیز دریده شد و بعد هفت تن دیگر از مبارزان نامى شام را که بطلب خون مخارق بجنگ آنحضرت آمده بودند بضرب شمشیر بهلاکت رسانید.
یکى دیگر از مبارزان شام که سوداى نام آورى و قهرمانى در سر مىپرورانید بسر بن ارطاة بود،این شخص پس از آنکه معاویه را در برابر دعوت على علیه السلام زبون و درمانده دید براى شهرت طلبى تصمیم گرفت که با خود آنحضرت بجنگ برخیزد یا کشته شود و یا نام خود را بلند آوازه سازد،بدین منظور از لشگر شام خارج شد و رو بصفوف عساکر عراق نهاد ولى وقتى نزدیک رسید و چشمش بر على علیه السلام افتاد از ترس و وحشت سراپا لرزید و دل در سینهاش بطپش افتاد.
على علیه السلام فورا آهنگ او نمود و چون نزدیکش رسید بطعن نیزه از اسب بر زمین انداخت،بسر وقتى خود را در چنگال مرگ دید به پیروى از عمروعاص کشف عورت نمود و خود را از شمشیر على علیه السلام محفوظ داشت على علیه السلام چشم از او برگردانید و فرمود لعنت خدا بر عمرو عاص که این عمل زشت را براى شما بدعت گذاشت،بسر هم فرار نمود و خود را بسپاه شامیان رسانید و بجاى بلند آوازه شدن مورد ننگ و عار گردید.
از آن پس عساکر عراق شامیان را هجو میکردند که شما دم از مردانگى میزنید ولى در صحنه کارزار سپر شما عورت شما است عجب حیله ننگینى است که عمرو عاص در میان شما یادگار گذاشته است و اشاره بدین مطلب فرمایش على علیه السلام در نهج البلاغه است که ضمن شرح رذائل اخلاقى عمرو عاص فرماید:
فاذا کان عند الحرب فاى زاجر و امر هو ما لم تاخذ السیوف ماخذها،فاذا کان ذلک کان اکبر مکیدته ان یمنح القوم سبته! (20)
(چون در جنگ حاضر شود مادامیکه شمشیرها از غلافت بیرون نیامدهاند چه بسیار امر و نهى (براى ایجاد فتنه) میکند و آنگاه که شمشیرها کشیده شد بزرگترین حیله او آنست که عورت خود را بمردم نمایان سازد) .
از جمله کسانى که در صفین از سپاه على علیه السلام شربت شهادت نوشیدند عمار یاسر بود،این مرد شریف از صحابه بزرگ پیغمبر صلى الله علیه و آله بوده و با اینکه سن مبارکش در حدود نود سال بود بمیدان کارزار شتافت و با منطقى شیرین رسول اکرم و اولادش را ستود و معاویه و پیروانش را مذمت کرد و گفت:
نحن ضربناکم على تنزیله
و الیوم نضربکم على تأویله
(در گذشته شما را براى نزول قرآن میزدیم و امروز براى تأویل آن با شما میجنگیم.) و پس از جنگ و کشتار زیاد بوسیله ابو العادیه بدرجه شهادت نائل آمد و على علیه السلام از شهادت او بسیار غمگین شد و بسپاهیانش فرمود هر کس در مرگ عمار اندوهگین نشود او را بهره از اسلام نباشد.
پس از شهادت عمار تشتت و تزلزلى در میان سپاهیان شام افتاد زیرا شنیده بودندکه پیغمبر صلى الله علیه و آله بعمار فرموده بود:
تقتلک الفئة الباغیة یعنى ترا قوم گمراه و ستمگر خواهند کشت.
شامیان گفتند پس معلوم میشود که ما قوم گمراه و ستمگریم که عمار را کشتهایم معاویه گفت:انما قتله من اخرجه.
یعنى کسى او را کشته است که از شهر و خانهاش بیرون کشیده و بجنگ آورده و بکشتن داده است و از گفتن این سخن منظورش على علیه السلام بود.عمرو عاص آهسته بمعاویه گفت در اینصورت موجب قتل حمزه هم پیغمبر است نه مشرکین مکه زیرا پیغمبر صلى الله علیه و آله او را در احد بمیدان جنگ آورده بود!معاویه گفت جاى شوخى و فضولى نیست و این سخن پیش دیگرى باز مگوى.
از دیگر سرداران فداکار على علیه السلام هاشم بن عتبه (معروف بمرقال) و عمر بن محصن و خزیمة بن ثابت معروف به ذوالشهادتین بودند که پس از جنگهاى سخت شهید گردیدند.
در میان سرداران و فرماندهان على علیه السلام مالک اشتر وجهه ممتازى داشت جنگهاى سختى در صفین نمود و چند مرتبه سپاه شام را شکست فاحش داد.
در یکى از روزها که مبارز میطلبید از طرف معاویه عبید الله بن عمر بدون اینکه بشناسد او مالک است بمبارزهاش رفت و رجز خواند و چون از نزدیک مالک را شناخت بهراسید و وحشت زده خاموش ماند و دانست که در چنگال مرگ افتاده است،آنگاه گفت اى مالک اگر میدانستم که توئى مبارز میطلبى هرگز بیرون نمیآمدم و اکنون اجازت بده که بر گردم،مالک گفت چگونه این ننگ را قبول کنى که شامیان بگویند عبید الله از جلو هماورد خود گریخت،گفت سخن مردم در برابر جان من اهمیتى ندارد اگر بگویند:فر جزاه الله بهتر است که بگویند:قتل رحمه الله،مالک گفت ترا نادیده گرفتم بر گرد اما ازین پس تا کسى را نیک نشناسى بجنگ او بیرون مشو،عبید الله بمحل خود بازگشت و گفت خداوند مرا امروز از شر این شیر شرزه نجات داد !معاویه گفت اى ترسو گریختنت بس نیست با توصیف شجاعت مالک روحیه سپاهیان را هم ضعیف میکنى؟مالک مردىاست تو هم مردى اینهمه خوف و هراس براى چیست و چرا با او بمقاتله نپرداختى؟
عبید الله گفت اى معاویه ترا نسزد که مرا شماتت کنى عامل اصلى این جنگ و خونریزى تو هستى و تو سزاوارترى که بمبارزه او بروى پس چرا نمیروى مالک مردى است تو هم مردى!
چند تن از سرداران معاویه هر یک با قوم و قبیله خود تحت فرماندهى عمرو عاص آهنگ قتال مالک اشتر نمودند،مالک با عدهاى از قبیله خود حمله سختى بر آنها نمود و هشتاد نفر از آنجمع را بقتل رسانید،مالک سعى داشت که بخود عمرو عاص دست باید بدینجهت متوجه او میشد تا اینکه توانست بنزدیکى وى رسیده و او را با نیزه بزمین اندازد در اینموقع عده زیادى از اطرافیان عمرو عاص میان او مالک حائل شدند و عمرو را از آن وضع نجات داده و از میدان خارج نمودند.
مالک بچند شجاع دیگر هم که با قبیله خود بجنگ او آمده بودند حمله کرد و مردان نامى و دلاوران بزرگ را چون یزید بن زیاد و نعمان بن جبله از پا درآورد و قبایل آنها را تار و مار کرد و رشادتهائى ابراز نمود که همه را بتعجب و حیرت واداشت.
همچنانکه سابقا اشاره گردید این جنگ از خونینترین جنگهاى داخلى اسلام بود و على (ع) از این اختلاف و پراکندگى بسیار متأسف و اندوهگین بود بارها معاویه را نصیحت کرد نتیجه نگرفت،او را بمبارزه فرا خواند اجابت ننمود حتى براى بار دیگر با خواندن اشعار دلپذیرى معاویه را بمبارزه خواست و چون پاسخى نشنید باتفاق مالک اشتر بر آن قوم گمراه حمله نموده و در اندک مدتى سپاهیان معاویه را طومار پیچ کرد.
روزهاى آخر جنگ شکست سپاه شامیان مسلم بود و حملات شجاعانه عساکر عراق تحت فرماندهى على (ع) و مالک اشتر و سایر فرماندهان شیرازه کار سپاه معاویه را گسیخت و شکست آنها را حتمى نمود ولى معاویه هر دم فرماندهان خود را بفرماندارى ایالات وعده میداد و افراد عادى را نیز با دادن درهم و دینار بجنگ وا میداشت.بنا بروایت مورخین دو مرتبه تمام سپاهیان عراق از جاى خود بجنبیدند،یکى پس از شهادت عدهاى از صحابه و یاران على (ع) مانند عمار یاسر و اویس قرنى که سرداران کوفى و جوانان بنىهاشم باتفاق عده تحت فرماندهى خود بر سپاه شام حمله کرده و صورت بندیهاى رزمى آنها را از هم متلاشى و هر عده را بگوشهاى متوارى ساختند بطوریکه خود معاویه نیز از پست فرماندهى خویش فرار کرده و در حال تضرع و زارى از لشگریان خود استمداد میجست و آنها را با وعدههاى دروغ دلگرم و امیدوار نموده و بصبر و شکیبائى دعوت میکرد مرتبه دوم هم در جنگ لیلة الهریر بود که شرح آن بترتیب زیر است.
همه میدانند که در شبهاى سرد زمستان سگها در اثر فشار سرما بجاى پارس کردن زوزه میکشند و از درد سرما مینالند،این ناله و زوزه سگ را در لغت عرب هریر گویند.
در جنگ لیلة الهریر نیز کسانى که زخمى شده بودند از کثرت زخم و شدت درد مخصوصا مجروحین سپاه معاویه ناله میکردند و آوازى که در آن شب تاریک بگوش میرسید شباهت زیاد بزوزه سگ در شبهاى زمستان داشت بدینجهت آن شب را لیلة الهریر گویند.
اما پیش از آنکه جنگ لیلة الهریر که آخرین جنگ صفین بود بوقوع پیوندد مکاتبهاى میان على علیه السلام و معاویه انجام گردیده است که ذیلا بدان اشاره میشود.
چند روز پیش از شروع جنگ لیلة الهریر معاویه نامهاى بحضرت امیر (ع) نوشته و خواسته بود که آنحضرت ایالت شام را بمعاویه واگذار کند تا جنگ را خاتمه دهند!
ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه مینویسد که معاویه موقع نوشتن نامه مقصودش را بعمرو عاص گفت و عمرو خندید و گفت اى معاویه چقدر سادهاى؟مگر حیله و مکر تو در اراده على اثر مىبخشد؟
معاویه گفت مگر من و او هر دو از فرزندان عبد مناف نیستیم؟عمرو گفتدرست است ولى آنها خاندان نبوتند و ترا از چنین مقامى بهرهاى نباشد و اگر میخواهى بنویس!
معاویه نامهاى بدین مضمون به آنحضرت نوشت که اگر ما میدانستیم جنگ و خونریزى تا این اندازه بما آسیب و زیان وارد میسازد هیچیک بدان اقدام نمىنمودیم و اکنون ما بر عقل خود چیره شدیم که باید از گذشته نادم شویم و در آینده در صدد اصلاح برآئیم،قبلا نیز ایالت شام را بدون اینکه طوق طاعت تو بر گردن من باشد از تو خواستم نپذیرفتى امروز هم همان را میخواهم،سوگند بخدا که از سپاهیان،زیاد کشته شده و دلاوران رزم از بین رفتهاند و باید در فکر جانهاى باقى مانده بود،و ما فرزندان عبد مناف هستیم و هیچیک از ما را بدیگرى برترى نیست که مطیع او گردد و السلام.
على علیه السلام پس از خواندن نامه معاویه پاسخ او را بدین مضمون مرقوم فرمود:
و اما اینکه شام را از من خواستى،من کسى نیستم که آنچه را دیروز از تو منع کردهام امروز آنرا بتو ببخشم،و اما سخن تو که از سپاهیان زیاد کشته شدهاند و باید در فکر جانهاى باقى مانده بود بدان که هر کس در راه حق کشته شده بسوى بهشت رفته و هر که در راه باطل بقتل رسیده بدوزخ افتاده است،و اما گفتار تو که ما فرزندان عبد مناف هستیم درست است ولى امیه مانند هاشم،و حرب مانند عبد المطلب،و ابو سفیان مانند ابوطالب نیست و نه مهاجر مانند آزاد شده است،و نه کسى که نژادش پاک و اصیل است مانند کسى است که بدیگرى چسبیده و بدو نسبت داده شده است (بنا بعقیده بعضى امیه پسر عبد شمس نبوده بلکه غلام رومى بوده است که عبد شمس او را برسم جاهلیت بخود نسبت داده بود و فرمایش امام اشاره بدین مطلب است) و نه آنکه حق است مانند کسى است که براه باطل میرود،و نه کسى که ایمان آورده با آنکه حیلهگر و دغلباز است یکسان باشد.
و البته بد فرزندى باشد کسى که (مانند تو) از پدرانش که گذشته و در دوزخ افتادهاند پیروى کند و گذشته از اینها،بزرگى و شرافت نبوت در خاندان ما است کهبوسیله آن عزیز نافرمان را خوار و خوار فرمانبردار را ارجمند گردانیم،و چون خداوند قوم عرب را گروه گروه داخل دینش گردانید گروهى با میل و رغبت آنرا پذیرفته و گروهى هم از روى ناچارى تسلیم گردیدند،شما از کسانى بودید که براى دنیا دوستى و یا از ترس شمشیر داخل دین شدید در موقعى که سبقت کنندگان در ایمان پیروزى یافته و هجرت کنندگان پیشین در مقام فضیلت جاى داشتند بنابر این از شیطان پیروى منما و او را بخود راه مده.
چون نامه على علیه السلام بمعاویه رسید از نامهنگارى خود پشیمان شد و چند روز آنرا از عمرو عاص پنهان نمود سپس او را خواست و نامه را باو خواند عمرو او را شماتت نمود و از اینکه على علیه السلام معاویه را سرزنش نموده بود شاد گشت (21) .
على علیه السلام پس از فرستادن پاسخ نامه معاویه تصمیم گرفت که کار را با او یکسره کند زیرا متجاوز از یکسال از شروع جنگ صفین گذشته بود و در طول این مدت هر چه از طرف آنحضرت موعظه و اندرز براى معاویه خوانده شد سودى نبخشید و جنگ نیز بصورت انفرادى و مبارزه طلبى و حتى بصورت حملات قبیلهاى نتیجه کار را معلوم و قطعى ننمود روى این اصل بفرمان همایون على علیه السلام تمام فرماندهان بزرگ و کوچک ردههاى مختلفه قشون على علیه السلام تحت نظر مستقیم آنحضرت کمیسیونى تشکیل و موضوع را در شوراى عالى نظامى مطرح نمودند و آخر الامر تصمیم بر این گرفته شد که کلیه سپاهیان عراق بیک حمله عمومى شبانه (جنگ لیلة الهریر) دست زنند و کار را با معاویه و سپاهیانش یکسره نمایند.
براى اجراى این طرح یکى از شبهاى صفر سال 38 را انتخاب کردند و على علیه السلام روز قبل از آنشب ضمن صدور دستورات جنگى بسپاهیان خود چنین فرمود:
معاشر المسلمین استشعروا الخشیة و تجلببوا السکینة...
اى گروه مسلمین خوف (از خدا) را شعار خود قرار دهید و جامه وقار و آرامش بر تن کنید،دندانها را بهم بفشارید که این عمل شمشیرها را از سرها دور گرداند،لباس جنگ را کامل بپوشید و شمشیرها را پیش از کشیدن از غلاف بجنبانید،دشمن را بگوشه چشم و خشمگین بنگرید و بچپ و راست نیزه بزنید و شمشیرها را با پیش نهادن گامها بدشمن رسانید،و بدانید که شما در نظر خدا بوده و با پسر عم رسول خدا صلى الله علیه و آله هستید،حملههاى پى در پى کنید و از فرار کردن شرم داشته باشید که فرار موجب ننگ در نسل و اولاد شما و آتشى براى روز حساب باشد،و از جدائى روحتان از بدن خوشحال شوید و بآسانى بسوى مرگ روید،و بر شما باد (حمله) باین سیاهى لشگر (انبوه لشگر شامیان) و باین خیمه افراشته شده (پاسگاه فرماندهى معاویه) پس درون آنرا بزنید که شیطان (معاویه) در گوشه آن پنهان شده است و براى جهش بسوى شما دستى پیش آورده و براى فرار پا را عقب گذاشته است (اگر از شما ضعف و ناتوانى بیند حمله میکند و اگر شجاعت و دلیرى بیند فرار نماید) پس قصدتان جنگ با او و همراهانش باشد تا حقیقت براى شما روشن و آشکار گردد و شما برتر و بالاترید و خدا با شما همراه است و هرگز اعمالتان را بى پاداش نگذارد (22) .
چون شب فرا رسید فرمان حمله صادر شد و تمام سپاهیان عراق رو بسوى شامیان یورش برده و تا سپیده دم دست از سر آنها بر نداشتند،حملات شدید عساکر عراق در آن شب تاریک چنان رعب و وحشتى در دل شامیان انداخت که کسى را امید نجات از آن مهلکه نبود تمام صفوف سپاه شام از هم پاشیده شد و یک تزلزل روحى در میان افراد آن سپاه حکمفرما گردید!