ألا و ان معاویة قاد لمة من الغواة و عمس علیهم الخبر حتى جعلوا نحورهم اغراض المنیة .
(نهج البلاغه کلام 51)
جنگ جمل با شرحى که گذشت بنفع على علیه السلام خاتمه یافت ولى این فتح و پیروزى او را براى همیشه آسوده نکرد بلکه مدعى و رقیب دیگرى مانند معاویة بن ابیسفیان در شام بود که از زمان خلافت عمر در آنشهر فرمانروائى کرده و از دیر باز در حکومت آن ناحیه چشم طمع دوخته بود و همیخواست که تا آخر عمر در آنجا مستقلا امارت نماید بدینجهت على علیه السلام ناچار بود که این رقیب حیلهگر و اتباعش را هم که بقاسطین مشهور بودند از میان بردارد.
على علیه السلام براى حمله بشام کوفه را مرکز فعالیت خود قرار داده و به تجهیز سپاه پرداخت.
از طرفى مالک اشتر که بفرماندارى نصیبین منصوب شده بود در بین راه با ضحاک بن قیس والى حران مصادف شد و چون ضحاک از جانب معاویه فرماندار آن ناحیه بود راه را براى حرکت مالک مسدود ساخت ولى مالک با او نبرد داده و لشگریان وى را متوارى ساخت.
چون معاویه از شکست ضحاک با خبر شد فورا عبد الرحمن بن خالد را با لشگرىانبوه بجنگ مالک فرستاد و عبد الرحمن با سرعتى تمام با سربازان خود در اراضى رقه روبروى مالک فرود آمد و با اینکه نیروى او از هر جهت کامل و چند برابر عده مالک بود ولى در اثر حملات شجاعانه مالک شکست فاحش یافته و مجبور بفرار شد،سربازان مالک نیز بتعاقب آنها پرداخته و همه را بکلى از آنحدود خارج ساختند ورقه و جزیره را که در دست شامیان بود بتصرف خود در آوردند.
مالک اشتر نامهاى بعلى علیه السلام نوشت و فرار ضحاک و شکست عبد الرحمن را به آنجناب توضیح داد و بحیله گریهاى معاویه اشاره کرد و اضافه نمود که بهترین دلیل بر مخالفت معاویه نسبت بعلى علیه السلام لشگر فرستادن او بجنگ مالک است و خود نیز براى یک جنگ بزرگ و قطعى آماده و مهیا است.
چون نامه مالک بدست على علیه السلام رسید بر فراز منبر رفت و پس از قرائت نامه مالک خدعه و حیلهگرى معاویه را بدانها تذکر داد تا عدهاى که دشمنى معاویه را با على علیه السلام چندان یقین نمیکردند از شک و تردید خارج شده و قول حتمى دادند که آنحضرت در اینمورد هر گونه صلاح بداند و دستور دهد آنها نیز اطاعت خواهند نمود.
سابقا اشاره شد که على علیه السلام پس از انتخاب شدن بخلافت در مدینه در صدد حمله بشام بود که شنید طلحه و زبیر بصره را متصرف شده و عامل او را بیرون کردهاند لذا از تصمیم خود منصرف شد و راه بصره را در پیش گرفت و علت تصمیم آنحضرت براى حمله بشام این بود که معاویه در پاسخ نامه او که معاویه را به بیعت خود فرا خوانده بود نه تنها تن به بیعت نداده بلکه مانند طلحه و زبیر على علیه السلام را بقتل عثمان متهم کرده و خونخواهى از قتله عثمان را بهانه و دستاویز خود قرار داده بود.
معاویه در نامهاش چنین نوشته بود:از معاویة بن صخر بعلى بن ابیطالب اما بعدـبجان خودم سوگند اگر دامن تو بخون عثمان آلوده نبود مسلمین که با تو بیعت کردند تو نیز مانند ابوبکر و عمر و عثمان بودى ولى تو مهاجرین را بقتل عثمان تحریک کردى و انصار را از یارى او ممانعت نمودى و مردم نادان سخن ترا اطاعت کرده واو را مظلومانه بقتل رسانیدند،اکنون مردم شام از پاى ننشینند و دست از مقاتلت تو بر ندارند تا اینکه قتله عثمان را به آنها سپارى و امر خلافت را هم بشورى واگذارى و حجت تو بر من مانند حجت تو بر طلحه و زبیر نیست زیرا آنها با تو بیعت کرده بودند ولى من با تو بیعت نکردهام همچنین حجت تو بر مردم شام مانند حجت تو بر مردم بصره نیست چه اهل بصره ترا اطاعت کرده بودند اما شامیان ترا اطاعت نکردهاند و اما شرافت ترا در اسلام و قرابت ترا با پیغمبر و موقعیت ترا در میان قریش انکار نمیکنم و السلام (1) !
از آنچه تا کنون درباره قتل عثمان گفته شد چنین بر میآید که موضوع خونخواهى از قتله عثمان در آنروزها براى هر یاغى و طاغى دستاویز و بهانهاى براى فتنه انگیزى شده بود و عجب اینکه همان قتله عثمان ادعاى خونخواهى میکردند و کسى را متهم این ماجرا مینمودند که نه تنها در قتل عثمان دخالتى نداشت بلکه بمنظور خیر خواهى او را نصیحت کرد و در موقع محاصره خانهاش بوسیله مردم مدینه براى رفع تشنگى او آب هم بمنزل وى فرستاده بود!
استاد عبد الله علایلى در کتاب ایام الحسین که از تألیفات اوست چنین مینویسد:
از شگفتىهاى مسخره آمیز تقدیر اینست که عمرو عاص مردم را بر کشتن عثمان تحریک کند،عایشه روبروى او آشکارا بمخالفت برخیزد،معاویه از یارى او شانه خالى نماید،طلحه و زبیر بمخالفین وى کمک کنند و آنگاه اینها هر یک دیگرى را بخونخواهى او تشویق کنند و خون عثمان را از على بن ابیطالب که خیر خواهانه باو اندرز داده و او را از این سرانجام بر حذر داشته و در پیشامدها سپر بلاى او شده است مطالبه نمایند (2) !
بارى على علیه السلام نامه معاویه را پاسخ نوشت که بیعت من یک بیعت عمومى است و شامل همه افراد مسلمین میباشد اعم از کسانى که در موقع بیعت در مدینه حاضر بوده و یا کسانى که در بصره و شام و شهرهاى دیگر باشند و تو گمان کردىکه با تهمت زدن قتل عثمان نسبت بمن میتوانى از بیعت من سرپیچى کنى و همه میدانند که او را من نکشتهام تا قصاصى بر من لازم آید و ورثه عثمان در طلب خون او از تو سزاوارترند و تو خود از کسانى هستى که با او مخالفت کردى و در آنموقع که از تو کمک خواست وى را یارى نکردى تا کشته شد.
على علیه السلام در نامه دیگرى هم که بمعاویه نوشته بدین مطلب اشاره کرده و فرماید:
فاما اکثارک الحجاج فى عثمان و قتلته فانک انما نصرت عثمان حیث کان النصر لک و خذلته حیث کان النصر له (3) .
(و اما زیاد سخن گفتن تو درباره عثمان و کشندگان او بیمورد است زیرا تو عثمان را وقتى که بسود خودت بود یارى کردى ولى در آنموقع که کمک تو بحال او سودمند بود او را یارى نکردى.)
على علیه السلام از موقع ورود بکوفه چند ماهى که در آنشهر اقامت داشت براى جلوگیرى از وقوع جنگ با شامیان چند مرتبه بمعاویه نامه نوشته و او را نصیحت کرد و عواقب وخیم مخالفت و ناسازگارى او را که موجب جنگ و خونریزى گردید بوى تذکر داد ولى از اینهمه نامهنگارى نتیجهاى حاصل نشد و معاویه لجوج هر دفعه در پاسخ نامههاى آنحضرت همان سخنان سابق خود را نوشته و او را بقتل عثمان متهم نمود!و یکى از نامههاى خود را بوسیله مردى از طایفه عبس که (در اثر تبلیغات سوء معاویه) از دشمنان على (ع) بود بحضور آنحضرت فرستاد و چون آنمرد وارد کوفه شد یکسر بمسجد رفت و نامه معاویه را تقدیم نمود.
على علیه السلام از او پرسید در شام چه خبر است؟آنمرد با گستاخى گفت سینه تمام اهل شام از بغض و کینه تو مالامال است و تا خون عثمان را از تو نستانند آرام نخواهند نشست!
على علیه السلام فرمود اى احمق معاویه ترا گول زده است کشندگان عثمانجز چند نفر که یکى از آنها نیز معاویه بود کس دیگرى نیست،چند نفر از اصحاب آنجناب خواستند آنمرد را بقتل رسانند اما على علیه السلام مانع شد و فرمود او سفیر است و بر سفیر باکى نیست آنگاه نامه معاویه را باز کرد و دید فقط نوشته شده:بسم الله الرحمن الرحیم.و بچیز دیگرى اشاره نگردیده است على علیه السلام فرمود معاویه تصمیم جنگ دارد!و سپس سخنى چند از حسن نیت خود و مکر و فریب معاویه بمردم صحبت کرد و آنها را براى مبارزه با حیله گریهاى معاویه دعوت فرمود.
سفیر معاویه که از بزرگوارى و سخنان على علیه السلام بهیجان آمده بود بلند شد و گفت :یا امیر المؤمنین مرا ببخش من ترا بیش از هر کس دشمن داشتم ولى اکنون دوستت دارم زیرا حقایق امور بر من روشن شد و دانستم که معاویه تمام مردم شام را مثل من فریفته است اجازت فرما که پس از این در رکاب همایون تو خدمتگزار باشم و بدینوسیله کینه و بغض سابق را بارادت و محبت تو تبدیل گردانم،على علیه السلام او را نوازش کرد و باصحاب خود فرمود که از وى نگهدارى کنند.
چون این خبر بمعاویه رسید بسیار اندوهگین شد و گفت این مرد تمام اسرار ما را بعلى خواهد گفت پس خوبست پیش از اینکه على بما حمله کند ما در اینکار باو پیشدستى کنیم.
معاویه براى انجام این امر از تمام بزرگان نزدیک بخود و از صحابه پیغمبر صلى الله علیه و آله که در مدینه بودند و مخصوصا از بنى امیه دعوت نمود که در این مورد با وى همکارى کرده و او را یارى و مساعدت نمایند لذا براى هر یک از آنان نامه جداگانه نوشت و آنها را بکمک خود خواند ولى جز بنى امیه کسى بدعوت او پاسخ مثبتى نداد حتى عبد الله بن عمر صراحة نوشت که از حیله و نیرنگ معاویه با خبر است و او خود از فرستادن کمک براى عثمان عمدا خوددارى نمود تا عثمان کشته شود و او مستقلا در شام حکومت کند.
بعضى از رجال و صحابه نیز جوابى شبیه پاسخ عبد الله بمعاویه دادند و از همکارى با او خوددارى نمودند و معاویه فقط بپشتیبانى بنى امیه در صدد مقابله و مقاتله با على علیه السلام بر آمد ولى پیش خود فکر کرد که انجام اینکار بدین سادگیها همنیست و طرف شدن با على علیه السلام کار هر کسى نباشد زیرا على علیه السلام از هر جهت بر معاویه امتیاز و برترى دارد و از نظر زهد و علم و شجاعت و تقوى طرف قیاس با معاویه نیست و از حیث حسب و نسب و قرابت به رسول خدا صلى الله علیه و آله هم بر معاویه رجحان و برترى دارد و همه مردم او را میشناسند و ترجیح معاویه بر على علیه السلام موقعى امکان پذیر است که نیروى تفکر و عاقله اشخاص از بین رفته باشد.
گاهى در ذهن خود مجسم مینمود که صحنه کارزار است و على علیه السلام او را بمبارزه میطلبید آنگاه از عجز و ناتوانى خود در برابر آنحضرت لرزه بر اندامش میافتاد و هیولاى مرگ را بچشم خود مشاهده میکرد ولى با همه این احوال دل از حب جاه و هواى حکومت بر نمیداشت.
مدتى در اثر این خیالات شب و روز او یکى بود و نمیدانست بچه ترتیب مقصود شوم خود را بمرحله اجرا در آورد بالاخره برادرش عتبة بن ابیسفیان گفت تنها راه حل این مسأله همراه کردن عمرو عاص است با خود زیرا او از نظر سیاست و مکر در تمام عرب مشهور است و جائیکه مکر و حیله در کار باشد فریفتن مردم عوام کار ساده و آسان است و چون عقل و شعور مردم با مکر و حیله ربوده گردد در آنحال ترجیح تو بر على امکان پذیر خواهد بود!
معاویه گفت عمرو عاص این دعوت را از من نپذیرد زیرا او هم میداند که على از هر جهت بر من رجحان و برترى دارد عتبه گفت عمرو مردم را میفریبد تو هم با پول و وعده عمرو را بفریب ! (4)
معاویه پیشنهاد برادرش را پسندید و نامهاى با آب و تاب تمام بعمرو عاص که در آنموقع در فلسطین بود فرستاد و مضمون نامه بطور خلاصه این بود که من از جانب عثمان در شام حاکم هستم و عثمان هم خلیفه پیغمبر بود که در خانهاش تشنه و مظلوم کشته شد و تو میدانى که مسلمین در قتل او بسیار غمگیناند و لازم است که از قتله عثمان خونخواهى کنند و من تو را دعوت میکنم که در این خونخواهىشرکت کنى و از این پاداش و ثواب بزرگ بهره ببرى!
معاویه که ابتدا نمیخواست منظور حقیقى خود را بعمرو عاص اظهار کند و هدفش از دعوت عمرو فقط استفاده از وجود او براى پیروزى در جنگ بود بدون اعلام مقصود اصلى خود او را براى شرکت در خونخواهى از کشندگان عثمان که على علیه السلام را بدان متهم ساخته بود دعوت نمود،اما عمرو که در حیلهگرى و سیاست در تمام عرب نظیرى نداشت بمحض خواندن نامه مقصود معاویه را دانست و بدون اینکه به روى او آورد و به او بفهماند که مقصودش را دانسته است پاسخ وى را چنین نوشت که اى معاویه مرا بر خلاف حق بجنگ على ترغیب نمودهاى در حالیکه على برادر رسول خدا و وصى و وارث اوست و تو هم که خود را حاکم عثمان میدانى با کشته شدن او دوره حکومت تو نیز خاتمه یافته است،آنگاه راجع باسلام و ایمان على علیه السلام و شرح جنگها و خدمات نظامى او اشاره کرده و آیاتى را که درباره آنحضرت نازل شده و احادیثى را که از پیغمبر صلى الله علیه و آله در مورد وى رسیده است همه را مفصلا بمعاویه نوشته و در آخر نامه اضافه کرد که پاسخ نامه تو این است که من نوشتم.
معاویه که دید تیرش بسنگ خورده و نتوانسته عمرو را بدون قید و شرط از فلسطین بشام کشد ناچار تا حدى پرده از روى کار کنار زد و مجددا نامهاى با اختصار چنین نوشت:اى عمرو جنگ طلحه و زبیر را با على شنیدى و اکنون مروان بن حکم نیز با جمعى از اهل بصره نزد من آمده و على هم از من بیعت خواسته است و من چشم براه تو دارم تا در اطراف این مسأله با تو سخن گویم پس در آمدن بسوى من تعجیل کن که در نزد من جاه و مقام و منزلتى خواهى داشت.
چون نامه معاویه بعمرو عاص رسید پسران خود عبد الله و محمد را فرا خواند تا نظر آنها را نیز در اینکار بداند،عبد الله پدرش را از رفتن بسوى معاویه منع کرد ولى محمد او را بدینکار ترغیب نمود عمرو گفت عبد الله آخرت مرا در نظر گرفت ولى محمد دنیاى مرا خواست،و با اینکه عمرو این مطلب را بهتر از همهمیدانست باز بدنیا گروید و آخرت را فراموش کرد . (5)
عمرو عاص با سرعتى تمام طى طریق کرد و خود را بشام رسانید و معاویه مقدم او را گرامى شمرد و بنحو شایستهاى از وى پذیرائى نمود و چون خانه از بیگانگان خالى شد معاویه که عمرو عاص را بدست آورده بود باز مانند سابق بطور رسمى سخن گفت و دم از خونخواهى عثمان زد و او را هم بدین کار ترغیب نمود!
عمرو که دید معاویه میخواهد او را بدون هیچ قید و شرطى در این امر خطیر وارد نماید زبان به مدح و ثناى على علیه السلام گشود و خدمات او را در پیشرفت اسلام بیان کرده و رشادتهایش را در غزوات پیغمبر صلى الله علیه و آله یاد آور شد و بعد بحالت اعتراض بمعاویه گفت اقدام تو در اینکار نه تنها ساده و آسان نیست آخرت ترا نیز تباه گرداند.
معاویه گفت من براى طلب آخرت اینکار را پیش گرفتم،چه کارى بهتر از این که من براى طلب خون عثمان قیام کنم زیرا عثمان خلیفه رئوف و مهربانى بود که مظلومانه کشته شده است!
عمرو گفت اى معاویه تو مرا دعوت کردى که مردم را فریب دهم حالا خودت میخواهى مرا بفریبى؟ !و با من که از جهت مکارى در تمام عرب نظیرى ندارم مانند اشخاص عوام و عادى سخن میگوئى؟
کدام آدم عاقل سخنان ترا باور میکند اگر تو واقعا دلت بحال عثمان میسوزد چرا موقعیکه او در محاصره بود و از تو استمداد میکرد بیاریش نیامدى؟تو چشم طمع بخلافت دوختهاى و خونخواهى عثمانرا بهانه کردهاى و اگر میخواهى من نیز در اینکار با تو همکارى کنم باید بزبان خود من سخن بگوئى و از در صداقت و یکرنگى برآئى زیرا من و تو همدیگر را خوب میشناسیم و نیرنگ زدن ما بیکدیگر بى معنى ودور از عقل است و براى اینکه من با تو همدست شوم همچنانکه تو خلافت را براى خود میخواهى باید حکومت مصر را هم بمن واگذار کنى و متعهد شوى که همیشه از آن من باشد و هیچوقت پس نگیرى!
معاویه که دید عمرو عاص از نیت او آگاه بوده و از طرفى جز بواگذارى حکومت مصر با او همکارى نخواهد کرد ناچار تقاضاى او را پذیرفت و قرار دادى میان آندو نوشته و امضاء گردید که معاویه در صورت پیروزى بر على علیه السلام و احراز مقام خلافت،حکومت مصر را بعمرو واگذار کند و در اینجا هم معاویه در صدد حیله بر آمد و در آخر قرار داد بکاتب گفت:اکتب على ان لا ینقض شرط طاعته.
یعنى بنویس که عمرو شرط اطاعت معاویه را نشکند و مقصودش این بود که از عمرو عاص بر طاعت خود به بیعت مطلقه اقرار بگیرد که اگر مصر را هم باو نداد او نتواند از طاعت وى سرپیچى کند اما عمرو که از معاویه زرنگتر بود بکاتب گفت:اکتب على ان لا ینقض طاعته شرطا.بنویس که اطاعت او را با توجه بشرطى که شده است نشکند یعنى اگر معاویه حکومت مصر را ندهد طاعت او واجب نخواهد بود.
بالاخره عمرو عاص تعهد کتبى از معاویه گرفت و خود را در اختیار او قرار داد و از آن پس وزیر و مشاور وى گردید (6) .
معاویه در اولین فرصت عمرو عاص را بحضور طلبید و مشکلات کار را بوىعرضه داشت از جمله گرفتاریهاى معاویه این بود که محمد بن ابى حذیفه که اولین دشمن معاویه بود از زندان گریخته بود و معاویه از فرار وى سخت آشفته و ناراحت بود لذا بعمرو گفت اگر من از شام بمنظور جنگ با على خارج شوم میترسم محمد از پشت سر بشام حمله کرده و بر اوضاع مسلط شود و بغرنجتر از آن موضوع جنگ با على است که او کسانى را از جانب خود بدینجا فرستاده و از من بیعت خواسته است،دولت روم نیز از این اختلافات مسلمین استفاده کرده و در صدد استرداد شام میباشد.
عمرو عاص کمى اندیشید و گفت چیزى که مهم است همان جنگ با على است زیرا محمد بن ابى حذیفه اهمیتى ندارد و دولت روم را نیز میتوان با ارسال تحف و هدایا فعلا راضى نگاهداشت بنابر این تلاش اصلى تو باید براى جنگ با على باشد!
معاویه گفت هر چه گوئى من انجام دهم،عمرو عاص عدهاى را بتعقیب محمد فرستاد و آنان فورا محمد را دستگیر کرده و از بین بردند سپس معاویه امپراطور روم را نیز با ارسال تحف و هدایا سرگرم نمود و آنگاه تمام همت خود را براى تجهیز سپاه بمنظور جنگ با على علیه السلام بکار برد.
معاویه در این باره از هیچ حیله و تزویر و ریا و دروغ خود دارى نکرد و به بهانه خون عثمان مردم شام را علیه على علیه السلام شورانید و در همه جا بآنحضرت تهمت زد و تا توانست کینه او را در دل شامیان آکنده نموده و در حدود سیصد هزار نفر براى جنگ تجهیز و آماده کرد.
از آنسو على علیه السلام هم که از مکاتبات زیاد با معاویه در مورد تسلیم و بیعت او نتیجه نگرفته و نامه مالک اشتر نیز دلالت بر جنگ معاویه با آنحضرت میکرد و همچنین از پیوستن عمرو عاص باردوى معاویه نیز آگاهى یافته بود بعبد الله بن عباس که والى بصره بود مرقوم فرمود مردم آن شهر را تجهیز کرده و بکوفه بیاورد و چند نفر دیگر من جمله مالک اشتر را نیز احضار نمود و خود نیز بمنبر رفت و کوفیان را از هدف و مقصود معاویه آگاه گردانید و آنگاه به بسیج سپاه پرداخت.
پیش از شرح وقایع جنگ صفین ابتداء توضیح مختصرى از بیو گرافى معاویهو عمرو عاص لازم بنظر میرسد تا در برابر على علیه السلام که مظهر حق و فضیلت و عدالت بود این دو حیلهگر عرب نیز که علیه آنحضرت متحد شده و حوادث جنگ صفین را بوجود آوردند بخوبى شناخته شوند .
پىنوشتها:
(1) ناسخ التواریخ کتاب صفین ص .144
(2) صلح امام حسن ص .122
(3) نهج البلاغهـکتاب .37
(4) ولى بعقیده نگارنده حب دنیا که لازمهاش جاه طلبى است عمرو عاص و معاویه (هر دو را) فریب داد و آخرتشان را تباه نمود.
(5) عمرو عاص در سن پیرى فریفته دنیا شد و بسوى معاویه رفت در حالیکه از عمر او بیش از 6 سال باقى نمانده بود زیرا در سال 42 یا 43 هجرى که والى مصر بود در همانجا در گذشت .آرى چنین است:
آدمى پیر چو شد حرص جوان میگردد
خواب در وقت سحرگاه گران میگردد.
(6) عمرو عاص را پسر عمى بود که وقتى شنید عمرو چنین تعهدى از معاویه گرفته است ضمن ملامت وى اشعارى سرود که این چند بیت از آن میباشد:
الا یا عمرو ما احرزت مصرا
و ما ملت الغداة الى الرشاد
و بعت الدین بالدنیا خسارا
فانت بذاک من شر العباد
وفدت الى معاویة بن حرب
فکنت بها کوافد قوم عاد
الم تعرف ابا حسن علیا
و ما نالت یداه من الاعادى
عدلت به معاویة بن حرب
فیا بعد الصلاح من الفساد
(ناسخـکتاب صفین ص 136)