عبد الرحمن بن عوف با اینکه در موقع بیعت با عثمان شرط کرده بود که بسنت رسول خدا صلى الله علیه و آله و روش شیخین رفتار کند ولى عثمان پس از آنکه در مسند خلافت نشست بر خلاف سنت پیغمبر و روش شیخین رفتار نمود. (1)
عثمان بنى امیه را که در رأس آنها ابوسفیان قرار گرفته بود از جهت مال و مقام خرسند نمود و ابوسفیان در مجلسى که عثمان از بزرگان بنى امیه تشکیل داده بود اظهار نمود که این گوى خلافت را مانند توپ بازى بهمدیگر رد کنید تا دست دیگرى نیفتد و این خلافت همان زمامدارى و حکومت بشرى است و من هرگز به بهشت و دوزخ ایمان ندارم (2) .
عثمان دارائى بیت المال را میان خویشاوندان خود بمصرف رسانید و حکام و فرمانداران را بدون توجه بصلاحیت آنان از خاندان خویش تعیین و انتخاب نمود.مردم شهرستانها از دست حکام عثمان بستوه آمده و چندین بار شکایت آنها را باصحاب پیغمبر صلى الله علیه و آله و حتى بخود عثمان نمودند ولى این شکایتها تأثیرى در وضع حال و روش او نکرد و در ترک اعمال خود سرانه و خلاف شرع وى مؤثر واقع نشد لذا مسلمین در صدد جلوگیرى از کارهاى ناشایست او شدند و بعمال و حکام وى تمکین ننمودند.
اعمال خلاف عثمان و بذل و بخششهاى وى بقوم و خویشانش که همه از مال مردم صورت میگرفت اصحاب پیغمبر صلى الله علیه و آله را سخت خشمگین نمود لذا گرد هم جمع شده و بمشورت پرداختند و بالاخره تصمیم گرفتند که ابتداء تمام کارهاى ناشایسته عثمان و فرماندارانش را بنویسند و او را از عواقب اینگونه کردارهاى ناپسند باز دارند و اگر نامه مؤثر واقع نشد او را عزل نمایند.
چون نامه را نوشتند بدست عمار یاسر که از صحابه رسول اکرم صلى الله علیه و آله و مورد توجه آنحضرت بود دادند تا نزد عثمان ببرد عمار نامه را برد و بدست عثمان داد،چون عثمان از مضمون نامه با خبر شد با بى اعتنائى نامه را بدور انداخت و غلامان خود را دستور داد که عمار را مضروب سازند غلامان عثمان عمار را مضروب کردند خود عثمان نیز چند لگد بر شکم او زد که عمار بیهوش افتاد و بعدا نیز بمرض فتق دچار گردید!
آوازه این عمل بزودى در شهرهاى اسلام انعکاس یافت و آتش خشم مسلمین را نسبت بعثمان شعله ور نمود،در اینموقع ابوذر غفارى که بدستور عثمان از مدینه بشام تبعید شده بود علنا در مجالس مسلمین اعمال قبیح و ناشایست عثمان و طرفدارانش را بمردم گوشزد میکرد و آنها را از روش عثمان که بر خلاف رضاى خدا و سنت پیغمبر (و حتى بر خلاف روش شیخین) بود آگاه مینمود.
و علت تبعید شدن ابوذر بشام این بود که عثمان اموال زیادى به بنى امیه میداد چنانکه بمروان بن حکم و زید بن ثابت زیاده از صد هزار دینار از بیت المال مسلمین بخشش نمود ابوذر وقتى این مطلب را شنید بآواز بلند این آیه را تلاوت نمود:و الذین یکنزون الذهب و الفضة و لا ینفقونها فى سبیل الله فبشرهمبعذاب الیم.
چون عثمان از این ماجرا خبر یافت نسبت بابوذر بسیار خشمگین شد و در مجلسى که جمعى حضور داشتند از مردم پرسید آیا جائز است که والى از بیت المال مسلمین چیزى بعنوان قرض بدیگرى پردازد؟کعب الاحبار گفت اشکالى ندارد!ابوذر رو بکعب الاحبار نمود و گفت:یا بن الیهودیتین أتعلمنا دیننا؟ (اى پسر مرد و زن یهودى دین ما را تو بما یاد میدهى؟) و با عصائى که در دست داشت چنان بر سر کعب الاحبار کوبید که سرش شکست بدینجهت عثمان او را از مدینه اخراج نموده و بشام فرستاد و چنانکه گفته شد در شام نیز از عثمان و معاویه بدگوئى میکرد تا معاویه مجبور شد که او را زندانى کند و در این مورد نامهاى به عثمان نوشت که ابوذر مردم را علیه تو تحریک میکند عثمان در پاسخ معاویه دستور داد که او را سوار یک شتر بى جهاز کن و با زجر و شکنجه بسوى ما بفرست معاویه نیز چنین نمود و ابوذر را روانه مدینه کرد (3) .
چون ابوذر نزد عثمان آمد عثمان گفت شنیدهام که در شام بلوا میکنى و علیه من سخنها میگوئى ابوذر گفت هر چه گفتهام حق بوده است عثمان بر آشفت و گفت اصلا ترا باین کارها چکار؟ابوذر گفت من یکى از مسلمین هستم و بوظیفه خود از نظر امر بمعروف و نهى از منکر عمل میکنم .
چون عثمان در مقابل ابوذر یاراى مجادله نداشت او را از خود راند و بربذه تبعید نمود و حتى بمروان دستور داد که مراقبت کند هیچکس از اهل مدینه هنگام خروج ابوذر او را مشایعت و تودیع نکند مردم نیز از ترس باز خواست او را مشایعت نکردند ولى على علیه السلام و چند نفر از بنى هاشم او را در آغوش گرفته و تودیع نمودند ابوذر نیز پس از رسیدن بربذه و مدتى توقف در آنجا دار فانى را بدرود گفت.
بنا بنقل مورخین جماعتى از اهل مصر بمدینه آمده و بعثمان شوریدند عثمان احساس خطر کرد و از على بن ابیطالب استمداد نموده و اظهار ندامت کرد على بمصریین فرمودشما براى زنده نمودن حق قیام کردهاید و عثمان توبه کرده و میگوید من از رفتار گذشتهام دست بر میدارم و تا سه روز دیگر بخواستههاى شما ترتیب اثر میدهم و فرمانداران ستمکار را عزل میکنم پس على از جانب عثمان براى آنان قرار دادى نوشته و آنان مراجعت کردند،در بین راه غلام عثمان را دیدند که بر شتر او سوار و بطرف مصر میرود از وى بدگمان شده او را تفتیش نمودند و با او نامهاى یافتند که عثمان بوالى مصر بدین مضمون نوشته بود:بنام خدا وقتى عبد الرحمن بن عدیس نزد تو آمد صد تازیانه باو بزن و سر و ریشش را بتراش و بزندان طویل المدة محکومش کن همچنین درباره عمرو بن الحمق و سودان بن حمران و عروة بن نباع این عمل را اجرا کن!
مصرىها نامه را گرفته و با خشم بجانب عثمان برگشته و اظهار داشتند که تو بما خیانت کردى!
عثمان نامه را انکار نمود!گفتند غلام تو حامل نامه بود.پاسخ داد بدون اجازه من این عمل را مرتکب شده،گفتند مرکوبش شتر تو بود گفت شترم را دزدیدهاند،گفتند نامه بخط منشى تو میباشد،پاسخ داد بدون اجازه و اطلاع من این کار را انجام داده است.گفتند پس بهر حال تو لیاقت خلافت ندارى و باید استعفا دهى زیرا اگر این کار با اجازه تو انجام گرفته خیانت پیشه هستى و اگر این کارهاى مهم بدون اجازه و اطلاع تو صورت گرفته در اینصورت بیعرضه بودن و عدم لیاقت تو ثابت میشود و بهر حال یا استعفا بده و یا الان عمال ستمکار را عزل کن عثمان پاسخ داد اگر من بخواهم مطابق میل شما رفتار کنم پس شما حکومت دارید من چکاره هستم؟آنان با حالت خشم از مجلس بلند شدند (4) .
از جمله فرمانداران عثمان ولید بن عقبه برادر مادرى عثمان بود که از جانب وى بحکومت کوفه منصوب شده بود،ولید شخصى دائم الخمر بود و در یکى از روزها بحال مستى در مسجد مسلمین نماز صبح را بجاى دو رکعت چهار رکعت خواند عبد الله بن مسعود از روى اعتراض و ریشخند گفت امیر سخاوتشان را نشاندادند و در نماز نیز بخشش کردند.
عدهاى از رجال کوفه بمدینه آمده و بعثمان گفتند نماینده شما دائم الخمر است و ما او را در اثر زیاده روى در شرب خمر بحال استفراغ دیدهایم و عزل او را از عثمان خواستار شدند.
عثمان گفت شما تهمت میزنید و عوض رسیدگى بشکایت آنها دستور داد آنهائى را که بشراب خوارى ولید شهادت داده بودند شلاق زدند و بمردم نیز چنین وانمود کرد که چون اینها بامیر خود تهمت زده بودند طبق موازین شرعى بآنها حد زده شد.
على علیه السلام باین عمل عثمان اعتراض کرد و فرمود تو بجاى فاسق شاهد را شلاق زدى و با دلائل کافى او را نسبت بعواقب کارهاى ناشایست او آگاه نمود لذا عثمان از روى ناچارى ولید بن عقبه را عزل کرد و بجاى او سعید بن عاص پسر عموى خود را گذاشت،و حکم بن عاص و پسرش مروان بن حکم را هم که در حیات پیغمبر صلى الله علیه و آله بدستور آنحضرت از مدینه خارج و بطائف تبعید شده بودند حتى شیخین نیز از مراجعتشان بمدینه ممانعت مىنمودند علاوه بر اینکه آنها را بمدینه آورد مروان را منصب وزارت هم بخشید و در نتیجه مورد اعتراض قاطبه مسلمین قرار گرفت.
پسر عمویش عبد الله بن عامر را بحکومت بصره و ایران گماشت و حکومت مصر را هم بعبد الله بن سعد (برادر رضاعى خود) سپرد و معاویة بن ابیسفیان را هم که از زمان خلافت عمر زمان حکومت شام را در دست گرفته بود با اختیار تام در پست خود باقى گذاشت براى خود نیز یک قصر مجللى بنا نمود.
نتیجه اینهمه اعمال خلاف و ناشایسته بر ضرر خود عثمان خاتمه یافت و بالاخره زمام اختیار از دست وى بیرون رفت زیرا بنى امیه را جرى کرد و تسلط خود را نسبت بآنها از دست داد .مثلا معاویه باین فکر افتاد که از حکومت مرکزى اطاعت نکند و شام را یکسره ملک موروثى خود بداند بدینجهت هنگامیکه عثمان در نتیجه شورش مسلمین احساس خطر کرده و از معاویه استمداد نمود معاویه براى اینکه عثمان کشتهشود و او ادعاى خلافت کند مخصوصا مسامحه و دفع الوقت نمود و باز براى اینکه ظاهرا از دستور خلیفه وقت سرپیچى نکرده باشد مردى بنام (یزید بن اسد) را با عدهاى بسوى مدینه فرستاد ولى باو دستور داد که در ذى خشب (محلى است در هشت فرسخى مدینه) توقف کن و تا من شخصا دستور مجددى نداده باشم جلوتر مرو او هم در محل مزبور آنقدر بماند تا عثمان کشته شد و آنگاه معاویه او را با لشگریانش بسوى شام خواند.
بارى وضع خلافت روز بروز بدتر میشد و هر چه از طرف صحابه پیغمبر صلى الله علیه و آله بعثمان نصیحت و اندرز داده میشد سودى بدست نمیآمد حتى على علیه السلام نیز یکمرتبه از طرف مسلمین نزد عثمان رفت و او را از روى خیر خواهى پند داد و عاقبت وخیم این خود سرى را بوى گوشزد نمود ولى عثمان براى شنیدن چنین سخنانى گوش شنوا نداشت و حتى روزى بمنبر رفت و مردم را در مقابل این اعتراضات و شکایات تهدید نمود و از احکام و فرمانداران خود دفاع کرد.
مردم مدینه چون وضع را چنین دیدند سخت بر او شوریدند و آشکارا در کوچهها از عثمان بد میگفتند و او را ناسزا و دشنام میدادند،آتش افروزان این شورش طلحه و زبیر و عایشه و حفصه بودند که بالاخره این شورش و قیام بمحاصره خانه عثمان منجر گردید.
چون عثمان دانست که مسلمین مدینه از وى دست بر نخواهند داشت بزرگان بنى امیه را جمع کرد و با آنها بمشورت پرداخت،مشاورین عثمان پیشنهاد کردند که باید از اطراف کمک بخواهى و براى اینکار دستور بده سپاهیان شام و بصره بمدینه بیایند و شورشیان را تار و مار کنند .
عثمان فورا معاویه و عبدالله بن عامر را که والى شام و بصره بودند از قضیه آگاه ساخت،عبد الله در بصره بمسجد رفت و مردم را بکمک عثمان دعوت نمود ولى کسى باو پاسخ مساعدى نداد،معاویه هم چنانکه اشاره گردید کار را بمسامحه گذرانید.
مسلمین بر شدت محاصره خانه عثمان ساعت به ساعت میافزودند بطوریکهارتباط او با خارج بکلى قطع شد و حتى بآب آشامیدنى هم دسترسى پیدا ننمود ناچار پشت بام آمد و از محاصره کنندگان پرسید آیا على در میان شماست؟گفتند خیر او در اینکار دخالت ندارد آنگاه تقاضاى آب نمود و مردم جواب ندادند چون این خبر بعلى علیه السلام رسید ناراحت شد و فورا چند مشک آب بوسیله چند تن از بنى هاشم تحت سرپرستى فرزندش حسن بن على علیهما السلام بسراى عثمان فرستاد و با اینکه محاصره کنندگان بآن گروه حمله کرده و ممانعت مینمودند مع الوصف آنان آبرا بعثمان رسانیده و او و خانوادهاش را سیراب نمودند.
مسلمین گمان میکردند که در اثر شدت عمل آنها عثمان از مقام خلافت استعفا خواهد داد بدینجهت در فکر انتخاب خلیفه بودند ولى نه عثمان و نه بنى امیه حاضر بترک چنین مقامى نبودند .
از طرفى چون محاصره کنندگان با خبر شدند که عثمان از شام و بصره نیروى کمکى طلبیده است لذا در صدد بر آمدند که بر شدت عمل خود افزوده و قبل از رسیدن کمک کار او را یکسره نمایند،بالاخره پس از گفتگوهاى زیاد بسراى او ریختند و او را در سن 82 سالگى بضرب شمشیر و خنجر بقتل رسانیدند.
قتل عثمان در سال 35 هجرى اتفاق افتاد و بدین ترتیب دوران 25 ساله انحراف حق از مجراى اصلیش ظاهرا خاتمه یافت ولى نتایج وخیم آن براى همیشه دامنگیر اسلام و مسلمین گردید .
پىنوشتها:
(1) مروج الذهب جلد 1 ص 435ـشرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید جلد .1
(2) الاصابة جلد 4 ص 88ـمروج الذهب جلد 1 ص .440
(3) منتخب التواریخ ص .176
(4) تاریخ طبرى جلد 3 ص 402ـ409 و تاریخ یعقوبى جلد 2 ص 150ـ151(نقل از کتاب شیعه در اسلام) .