فیالله و للشورى،متى اعترض الریب فى مع الاول منهم حتى صرت اقرن الى هذه النظائر،لکنى اسففت اذ اسفوا و طرت اذ طاروا.
(خطبه شقشقیه)
ابوبکر پس از دو سال و چند ماه خلافت رنجور و بیمار شد و بپاس زحماتى که عمر در مورد تثبیت خلافت او متحمل شده بود او نیز زمینه را براى خلافت عمر بعد از خود آماده کرد و مخالفین را نیز قانع نمود،جمعى از صحابه را بحضور طلبید و عمر را در حضور آنها بجانشینى خود منصوب نمود و در روز وفات ابوبکر عمر بمسند خلافت نشست (سال 13 هجرى) و پس از دفن ابوبکر عمر بمسجد رفت و مردم را از خلافت خود آگاه ساخته و از آنها بیعت گرفت و بغیر از على علیه السلام که از بیعت او خودارى کرده بود بقیه مسلمین خواه ناخواه با او بیعت نمودند.
خلافت عمر ده سال و شش ماه طول کشید و در اینمدت دائما با دو کشور بزرگ ایران و روم در حال جنگ بود.
چون مدت عمرش سپرى شد و بدست ابولؤلؤ نامى زخمى گردید براى انتخاب خلیفه بعد از خود شش نفر را بحضور طلبید و موضوع خلافت را بصورت شورى میان آنها محدود نمود.
این شش نفر عبارت بودند از على علیه السلام،طلحه،زبیر،عبد الرحمنابن عوف،عثمان،سعد وقاص.آنگاه ابوطلحه انصارى را با پنجاه نفر از انصار مأمور نمود که پشت در خانهاى که در آنجا اعضاى شورا بحث و گفتگو میکنند ایستاده و منتظر اقدامات آنها باشد،اگر پس از خاتمه سه روز پنج نفر بانتخاب یکى از آن شش تن موافق شدند و یکى مخالفت کرد گردن نفر مخالف را بزند و اگر چهار نفر از آنها بیک نفر رأى موافق دهند و دو نفر مخالفت کنند سر آن دو نفر را با شمشیر برگیرند و اگر براى انتخاب یکى از آنان هر دو طرف (موافق و مخالف) مساوى شدند نظر آن سه نفر که عبد الرحمن بن عوف جزو آنهاست صائب بوده و سه نفر دیگر را در صورت مخالفت گردن بزنند و اگر پس از خاتمه سه روز رأى آنها بچیزى تعلق نگرفت و همه با یکدیگر مخالفت کردند هر شش تن را گردن بزنند و سپس مسلمین براى خود خلیفهاى انتخاب نمایند!!!
عمر علت انتخاب شش تن اعضاء شورا را چنین اظهار نمود که چون رسول خدا صلى الله علیه و آله موقع رحلت از این شش نفر راضى بود من هم خلافت را میان آنها بصورت شورا قرار میدهم که یکى را از میان خود براى این کار انتخاب کنند و موقعیکه آن شش نفر در نزد عمر حاضر شدند خواست نقاط ضعف آنها را (بحساب خود) یادآور شود بزبیر گفت تو بدخلق و مفسدى اگر خرسند باشى ایمان خواهى داشت و اگر ناراضى باشى کافرى بنابر این گاهى انسانى و گاهى شیطان.و اما تو اى طلحه رسول خدا را آزرده نمودهاى و آنحضرت موقع رحلت از تو افسرده خاطر بود بعلت آن حرفى که در روز نزول آیه حجاب گفتى (1) .
و اما تو اى عثمان و الله که سرگین از تو بهتر است.
و اما تو اى سعد مرد متکبر و متعصبى و بکار خلافت نمیائى و اگر ریاست دهى با تو باشد از اداره آن درمانده شوى.و اما تو اى عبد الرحمن ضعیف القلب و ناتوانى.سپس رو بعلى علیه السلام کرد و گفت اگر تو مزاح نمیکردى براى خلافت خوب بودى و الله که اگر ایمان ترا با ایمان تمام اهل زمین بسنجند بر همه زیادتى کند (2) .
پیش از شرح جریان شورى بحث مختصرى درباره وصیت عمر که پر از اشکال و تناقض است لازم بنظر میرسد:
اولا طبق قرارداد محرمانهاى که قبلا میان ابوبکر و عمر و ابو عبیده برگزار شده بود این سه نفر به ترتیب خود را نامزد مقام خلافت میدانستند و بهمین جهت روز رحلت پیغمبر صلى الله علیه و آله باتفاق هم فورا خود را بسقیفه رسانیده بودند.
البته ابوبکر و عمر بمقصود خود نائل شدند و حالا نوبت ابو عبیده بود ولى چون در موقع قتل عمر ابو عبیده در حال حیات نبود لذا عمر خلافت را میان شش تن محصور نمود و اظهار کرد که اگر ابو عبیده و یا سالم (غلام حذیفه) زنده بودند براى خلافت از این شش تن شایستهتر بودند!!
موقعیکه على علیه السلام را اجبارا براى بیعت ابوبکر بمسجد آورده بودند ابو عبیده بآنحضرت گفت که اگر ما میدانستیم تو راغب امر خلافت هستى بجاى ابوبکر با تو بیعت میکردیم ولى حالا کار گذشته و مردم با ابوبکر بیعت کردهاند.
بنابر این خود ابو عبیده که بابوبکر بیعت کرده بود على علیه السلام را شایستهتر از او میدانست و فقط عدم اطلاع خود را نسبت بتمایل آنحضرت بخلافت بهانه کرده بود حالا عمر چگونه بمرده ابو عبیده تأسف نموده و او را شایستهتر از على علیه السلام بامر خلافت میدانست در حالیکه ابو عبیده و سالم هر دو جزو منافقین بودند و در حادثه لیله عقبه (براى رماندن شتر پیغمبر) شرکت داشتند و از کسانى بودند که از پیوستن باردوى اسامه تخلف نموده بودند.
ثانیا عمر بى انصافى را بجائى رسانیده بود که حتى یک غلام را از على علیه السلام براى خلافت سزاوارتر میدانست و بمرگ او هم حسرت میخورد و از طرفى در موقع جدال و مناقشه با انصار در سقیفه حدیثى که رسول خدا صلى الله علیه و آله دربارهائمه اثنى عشر فرموده بود که همه آنها از قریشاند ابوبکر از آن حدیث بنفع خود استفاده کرده و بانصار گفت ائمه باید از قریش باشند حالا عمر براى چه سالم غلام حذیفه را که از انصار بود داخل شورا کرده بود او که از قریش نبود؟
ثالثا عمر (بعقیده خود) براى هر شش نفر نقاط ضعفى شمرد و بهر یک نیز تصریحا یا تلویحا گفت که بکار خلافت نمیخورى در اینصورت باید پرسید براى چه اشخاصى را که بقول خودت هر کدام داراى معایبى بوده و هیچیک نیز بامر خلافت شایسته نبود براى انتخاب خلیفه از میان خودشان بشورى دعوت کردى؟
رابعا عمر علت انتخاب این شش نفر را رضایت پیغمبر از آنها دانست و آنگاه بطلحه گفت که پیغمبر را آزرده نمودى و آنحضرت موقع رحلت از تو افسرده خاطر بود آیا این سخن عمر تناقض نیست؟
خامسا در میان این شش تن عبد الرحمن بن عوف چه فضیلت و خصوصیاتى نسبت بدیگران داشت که باو امتیازى داده بود که در صورت تساوى موافقین و مخالفین رأى آن سه نفر که عبد الرحمن جزو آنها باشد قابل پذیرش است و در واقع او را صاحب دو رأى کرده بود این نقشهاى بود که عمر براى خلافت عثمان و کشته شدن على علیه السلام طرح کرده بود زیرا کسانى را براى شورا انتخاب نموده بود که با على علیه السلام مخالف بودند.
در میان این شش نفر هماى خلافت فقط بالاى سر على علیه السلام و عثمان سایه افکنده بود،عمر با توجه بدین امر عبد الرحمن بن عوف را که با عثمان عقد اخوت بسته و هم داماد او بود امتیاز بخشید و آن سه نفرى را که عبد الرحمن جزو آنها باشد نسبت بسه نفر دیگر ارجحیت داد تا از عثمان حمایت نماید.
یکى دیگر از اعضاى این شورا طلحه بود که با بنىهاشم چندان موافق نبود و ضمنا با عبد الرحمن دوست صمیمى بود،در اینصورت مسلم بود که از عثمان حمایت خواهد کرد،سعد وقاص هم علاوه بر اینکه از دستور عبد الرحمن سرپیچى نمیکرد با طلحه نیز موافقت کامل داشت،در این میان فقط تنها کسى که امید میرفت با على علیه السلام موافقت کند زبیر بود که عمر نیز از او چندان دلخوش نبود و در نتیجههم زبیر و هم على علیه السلام چون در اقلیت بودند بقتل میرسیدند.
این بود تجزیه و تحلیل ماهیت این شورا که بتدبیر عمر طرح شده بود و اما جریان آن بشرح زیر بوده است:
پس از سه روز از قتل عمر هر شش نفر در منزل عایشه جمع شده و به شور و بحث پرداختند،ابتداء عبد الرحمن رشته سخن را بدست گرفته و گفت:براى اینکه میان مسلمین تفرقه نیفتد لازم است ما شش نفر هم با موافقت یکدیگر یکى را از بین خود براى خلافت انتخاب کنیم حالا هر کسى که رأى خود را بدیگرى دهد دامنه اختلاف را کم خواهد نمود.
طلحه حق خود را بعثمان واگذار کرد زبیر نیز رأى خود را بعلى علیه السلام داد سعد وقاص هم چون چنین دید حق خود را بعبد الرحمن واگذار نمود و بدین ترتیب شش نفر شورى بسه نفر که هر یک دو رأى داشتند تبدیل گردید ولى براى على علیه السلام مسلم بود که این کار بنفع عثمان خاتمه پیدا میکند زیرا عبد الرحمن شخصا داوطلب خلافت نبود و اگر هم در سر خود چنین خیالى را مینمود عملا عرضه اظهار آنرا نداشت و قبلا نیز در اینمورد با عثمان مذاکره نموده و وعده کمک و حمایت باو داده بود.
عبد الرحمن مجددا صحبت کرده و آنها را از مخالفت بر حذر نمود زیرا مخالفت در آن شوراى ساختگى مساوى با کشته شدن بشمشیر پنجاه نفر مراقبین پشت در بود.
عثمان که از مقصود عبد الرحمن آگاه بود بعلى علیه السلام پیشنهاد نمود که خوبست ما هر دو نفر هم بعبد الرحمن وکالت دهیم تا او هر چه مقرون بصلاح باشد اقدام کند،عبد الرحمن نیز از پیشنهاد عثمان استقبال کرد و سوگند یاد نمود که خود طمع خلافت ندارد و این کار را جز در میان آندو بدیگرى واگذار نخواهد کرد.
على علیه السلام که در صحبت آندو تن مطالعه میکرد تمام قضایا را همانگونه که از اول هم براى او روشن بود بار دیگر از مد نظر گذراند و در پاسخ آنان تأنى نمود.عثمان گفت :یا على مخالفت جائز نیست و برابر وصیت عمر هر کس مخالفت کند جز کشته شدن راه دیگرى ندارد تو هم عبد الرحمن را بحکمیت برگزین.
على علیه السلام فرمود حال که روزگار بکام تو میگردد چرا عجله نموده و مرا بقتل تهدید میکنى؟براى من روشن است که عبد الرحمن جانب ترا رعایت خواهد کرد و بر خلاف حق و مصلحت سخن خواهد گفت ولى چون چارهاى نیست من نیز بشرط اینکه او خویشاوندى خود را با تو نادیده گرفته و رضاى خدا و مصلحت امت را در نظر بگیرد او را بحکمیت مىپذیرم،عبد الرحمن نیز سوگند یاد کرد که چنین کند.
عبد الرحمن مردم را در مسجد پیغمبر جمع نمود تا در حضور مهاجر و انصار رأى خود را اعلام کند آنگاه براى اینکه تظاهر به بیطرفى و بى نظرى خود نماید اول بطرف على علیه السلام رفت و گفت یا على من هم مصلحت در آن مىبینم که امروز همه مسلمین با تو بیعت کنند ولى شما هم بشرط اینکه طبق دستور خدا و سنت پیغمبر و روش شیخین حکومت کنید!
عبد الرحمن میدانست که نه تنها خلافت اسلامى بلکه تمام ملک و ملکوت را در اختیار على علیه السلام بگذارند کلمهاى بر خلاف حق و حقیقت نمیگوید و کوچکترین عملى را که با رضاى خدا منافات داشته باشد انجام نمیدهد و چون روش شیخین بر خلاف حق بود پس على علیه السلام چنین شرطى را نخواهد پذیرفت بدینجهت میخواست در پیش مردم از آنحضرت اتخاذ سند کند!
على علیه السلام فرمود:من بدستور الهى و سنت پیغمبر صلى الله علیه و آله و روش خودم که همان رضاى خدا و سنت پیغمبر است رفتار میکنم نه بروش دیگران.
البته عبد الرحمن و عثمان و سایر مردم نیز انتظار شنیدن همین سخن را داشتند و میدانستند که آنحضرت سخن بکذب نگوید و از راه حق منحرف نشود.
از طرفى على علیه السلام خلافت ابوبکر و عمر را غاصبانه میدانست و از تضییع حق خود شکایت داشت اکنون چگونه ممکن است که روش آندو را تصدیق کند؟عبد الرحمن سپس بطرف عثمان رفت و همان جملهاى را که براى على علیه السلام گفته بود بعثمان نیز پیشنهاد کرد ولى براى عثمان که از فرط ذوق و شوق سر از پا نمىشناخت پاسخ مثبت بر این جمله خیلى آسان و حتى کمال آرزو بود او حاضر بود که چنین قولى را با خون خود بنویسد و امضاء کند.
بانگ زد:سوگند میخورم که جز طریق شیخین براهى نروم و از روش آنها منحرف نشوم (3) .
عبد الرحمن دست بیعت بدست عثمان داد و او را بخلافت تبریک گفت و بلافاصله بنىامیه که منتظر چنین فرصتى بودند هجوم آورده و دسته دسته بیعت نمودند ولى بنىهاشم و جمعى از صحابه کبار مانند عمار یاسر و مقداد و سایر بزرگان از بیعت خوددارى نمودند و بدین ترتیب عبد الرحمن بن عوف نقش خود را با کمال مهارت بازى کرد و با تردستى عجیب خلافت را از عمر بعثمان منتقل نموده و مقصود عمر را جامه عمل پوشانید و على علیه السلام در اثر حقیقت خواهى براى بار سوم از حق مشروع خود محروم گردید.
تمام این مقدمات و صحنهسازىها که بتدبیر عمر بوجود آمده بود براى رسیدن عثمان بخلافت و احیانا بمنظور قتل على علیه السلام در صورت مخالفت بود بهمین جهت آنحضرت درباره تشکیل این شورى و نیرنگهاى عبد الرحمن فرمود:خدعة و اى خدعة (حیله است و چه حیلهاى) ؟!حقیقت امر هم همین بود زیرا بطوریکه شرح و توضیح داده شد این شورا حیله و نیرنگى بیش نبود .
بنا بنقل امین الاسلام طبرسى على علیه السلام در جلسه شوراى شش نفرى فضایل و مناقب خود را بصورت احتجاج مانند احتجاجى که با ابوبکر کرده بود بسمع اعضاء شورى رسانید و آنان نیز بالاتفاق بیانات آنحضرت را تصدیق کردند آنگاه على علیه السلام فرمود از خداى یگانه بترسید و مخالفت فرمان او نکنید و حقرا باهلش برگردانید و از سنت پیغمبرتان پیروى کنید که اگر شما با آن مخالفت کنید خدا را مخالفت کردهاید بنابر این امر خلافت را باهل آن واگذارید.آنان بهم نگاه کرده و گفتند فضل او را شناختیم،و دانستیم که وى بامر خلافت از همه سزاوارتر است اما او مردى است که (در تقسیم بیت المال و سایر امور) هیچکس را بدیگرى ترجیح نمیدهد و مساوات کامل را (میان مردم) برقرار میسازد بنابر این اگر او را بخلافت انتخاب کنید شما را با مردم دیگر یکسان قرار میدهد ولى اگر عثمان را بخلافت برگزینید او نفع و تمایل شما را در نظر میگیرد. (و بهمین سبب امر خلافت را بعثمان واگذار کردند) (4) .
پىنوشتها:
(1) ابن ابى الحدید میگوید که چون آیه حجاب نازل شد طلحه گفت چه فایده دارد که امروز زنان پیغمبر در حجاب باشند چون از دنیا برود ما زنان او را بعقد و نکاح خود در میآوریم آیه شریفه نازل شد که:و ما کان لکم ان تؤذوا رسول الله و لا ان تنکحوا ازواجه من بعده ابدا.(سوره احزاب آیه 53)
(2) منتخب التواریخ ص 172ـتاریخ طبرىـشرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید جلد 1
(3) على علیه السلام روش شیخین را بعلت اینکه با سنت پیغمبر صلى الله علیه و آله مغایرت داشت قبول نمیکرد و کاش عثمان نیز بروش آنها رفتار میکرد او در خلافت خویش بقدرى افتضاح و رسوائى بار آورد که نتیجهاش موجب قتل و هلاکت وى گردید.
(4) براى آگاهى بیشتر از احتجاج على علیه السلام با اصحاب شورى بکتاب احتجاج طبرسى جلد 1 ص 192ـ210 مراجعه شود.