* علّت اینکه جاذبه آن الگوهاى نامناسب، بیشتر است، چیست و چه کنیم که جوانان ما به سمت این الگوها که شما فرمودید، حرکت کنند؟ هر کس که درست معرفى شود، اگر واقعاً برجسته باشد، جاذبه پیدا مىکند. اگر شما مىبینید که ممکن است بعضى از چهرههاى درخشان صدر اسلام براى بخشى از جوانان ما جاذبه نداشتهباشند - براى همه که نمىشود گفت جاذبه ندارند؛ ممکن است بگوییم براى بخشى جاذبه دارند و براى بخشى جاذبه ندارند - به خاطر این است که آنها از آن شخصیتها شناسایى درستى ندارند. نسبت به آنها آشنایى ندارند. حالا ممکن است کسى بگوید: چطور ما نمىشناسیم، اما فلان خارجى مىشناسد؟ بله؛ اتّفاقاً همینطور است. چون زندگى ائمّه - زندگى امام حسن و امام حسین علیهالسّلام - براى ما زیاد سطحى تکرار شده است - بدون اینکه عمقى داشته باشد - لذا خیلى چیزهاى ریزى در آنها هست که راحت از زیر نگاه ما رد مىشود و ما به آن دقّت نمىکنیم؛ اما همین یک نمونه، وقتى براى آدمى که با این نامها آشنایى نداشته، مطرح مىشود، خیلى جلوه و اهمیت دارد. برادرمان(4) اشاره کردند که ما مىخواهیم دریا را با پیمانه کوچک پیمانه کنیم. من مىخواهم بگویم که این معرفیها هم کار همین آقایان(5) و همین برنامههاست و اصلاً پیمانه کردن دریا با پیمانه کوچک نیست، بلکه راه درست همین است. گسترش وسعه کار رادیو و تلویزیون، خیلى زیاد است. اگر حقیقتاً برنامههاى خوبى در صدا و سیما ترتیب داده شود، این برنامهها مىتواند جاذبه داشته باشد. زندگى ائمّه را با زبان نو معرفى کنید. فقط هم نمىخواهم ائمّه را بگویم؛ البته ائمّه، واقعاً برترین و زیباترین هستند. بهترین شیوهها، زیباترین چهرهها و زیباترین روحها در آنهاست؛ اما غیر ائمّه هم از صدر اسلام، کسان زیادى هستند. مخصوص صدر اسلام نیست؛ از گذشته و در تاریخ خودمان، چهرههاى خیلى زیادى داریم که همه مىتوانند براى جوانان ما الگو باشند. اگر اینها با زبان خوب و با استفاده از ابتکار معرفى شوند، براى جوانان ما جا مىافتند. خوب؛ وقتى انسان اینها را ابتدا به جوان عرضه نکند، اگر جوان هم بخواهد مقدارى سطحىنگرى کند، چشمش به عکسى، یا به پوسترى مىافتد و در یک مجلّه، خبرى را مىخواند و فرض بفرمایید آدمى را که از جهتى یک جنبه جاذبهاى هم در زندگى او هست - از جهت ورزش، یا از جهت کار هنرپیشگى و غیره - الگوى خودش قرار مىدهد؛ اما وقتى که آن چهرهها و زیباییهاى حقیقى نشان داده شوند، جوانان ما به آنها رو مىآورند و از آنها استقبال مىکنند. * تدیّن و تمدّن در ذهن جوانان دو مقوله جدا از هم است. شما در جوانى در این مورد، چگونه فکر مىکردید؟ نمىشود من به این فکر کنم که در دوره نوجوانى - سیزده، چهارده سالگى - در این زمینهها چه فکر مىکردم. واقعاً یادم نیست که بخواهم از آن زمان چیز دقیقى را ذکر کنم. من نکتهاى را اینجا به شما بگویم: این سؤالات و این تفکّراتى که امروز براى شما مطرح است، در دوره ما براى افرادى مثل شما اصلاً مطرح نبود؛ یعنى ممکن بود که یک نفر در این سنین، از حالاى شما در کارهاى علمى پیشتر باشد. این کاملاً قابل قبول است؛ کمااینکه من در همان سنین نوجوانى، بعد از گذشت دو سه سال که طلبگى خوانده بودم، درسم خیلى پیشرفت کرده بود، راههاى طولانى را در زمان کوتاهى طى کرده بودم و سوادم خوب بود؛ اما بههیچوجه درک من از مسائل روز - از مسائل فرهنگى و عمومى - به قدر درک امروز جوانان همسنِّ آن وقتِ خودم نبود. این بدان خاطر بود که شرایط آن روز، اصلاً شرایطى نبود که اجازه فکر کردن به کسى بدهد. عدّهاى گرفتار نان بودند، عدّهاى گرفتار زندگیهاى خودشان بودند، یک عدّه در تلاش معاش بودند؛ اصلاً فضا، فضایى نبود که آدم بتواند نسبت به این مسائل فکر کند. نمىشود بگوییم که ما آن زمان براى وفق دادن تدیّن و تمدّن، چه کار مىکردیم. شما عزیزان بدانید این حرفى که «تمدّن و تدیّن با هم تطبیق نمىکنند» جزو آن حرفهایى است که خیلى کهنه و قدیمى است و اصلاً حرف امروز نیست. زمانى اروپاییها با دینى که داشتند - دین مسیحیتِ تحریف شده کلیساى قرون وسطى - با نشانههاى تمدّن مواجه شدند؛ بدیهى است که آن تدیّن، اصلاً با آن تمدّن تطبیق نمىکرد. آن تدیّن، تدیّنى بود که اگر کسى «گالیله» مىشد، حتماً باید سوزانده شود! اگر کسى یک کشف جدید مىکرد، حتماً بایستى نابود و تکفیر مىشد! اصلاً بحث تدیّن و تمدّن که با هم تطبیق نمىکند، مربوط به آن دوره است، آن هم مربوط به اروپا؛ منتها همچنان که اروپاییها همه چیز خودشان را - البته چیزهاى زیاد و بد، نه چیزهاى خیلى خوب - عمداً به کشورهاى تحت سلطه استعمارى منتقل مىکردند، این فکر را هم بتدریج با شیوههاى خیلى موذیانه، به داخل جامعه ما منتقل کردند. در داخل جامعه هم کسانى بودند که دوست مىداشتند این افکار را ترویج کنند؛ بقایاى افکار آنها را ترویج کردند، که آن هم مربوط به دوره چهل، پنجاه سال قبل است و گاهى تا این زمانها در گوشه و کنار مانده است و کسانى مطرح مىکنند، والّا این حرف، حرفِ امروز نیست. تدیّن و تمدّن، چرا باید با هم منافاتى داشته باشند؟ تمدّن، یعنى زندگى توأم با نظم علمى، با تجربیات خوب زندگى، استفاده از پیشرفتهاى زندگى، و تدیّن یعنى جهت درست در زندگى داشتن - جهت عدل، انصاف، صفا، صداقت و رو به طرف خدا - اینها با هم چه منافاتى دارند؟! انسان مىتواند با این جهتگیرى، آنطور زندگى کند؛ کمااینکه خیلى از دانشمندان و متفکّرین ما متدیّن بودند؛ خیلى از پیشروان همین تمدّن کنونى اروپا هم - البته عمدتاً در دورههاى بعدى - متدیّن بودند. تمدّن اسلامى در زمان خودش جزو تمدّنهاى درخشان تاریخ بود که امروز هم نشانههایش وجود دارد. امروز هم بحمداللَّه خیلى از ملتهاى مسلمان - بخصوص ملت ما - از مدنیّت روز بهرهمند مىشوند، از دانش روز استفاده و در تحصیل آن کوشش مىکنند. در هر جایى که کوشش کنند، پیشرفتهاى بسیارى هم به دست مىآورند؛ متدیّن هم هستند، منافاتى هم ندارد. * با وجود ابهام در هدف ما جوانان و بعضاً یأس در زندگى، به نظر شما چگونه برنامهریزى کنیم و چه هدف و معیارى را انتخاب نماییم؟ البته اینکه شما گفتید ما اینطور هستیم، من نمىدانم منظورتان از ما کیست؟ حتماً نباید منظورتان نسل جوان و نوجوان باشد؛ چون خیلى از جوانان اینگونه نیستند. بعضیها اینطورند، بعضیها هم نیستند. شما هم که این را مطرح مىکنید، من اطمینان ندارم خودتان هم حتماً اینگونه باشید. ممکن است شما واقعاً هیچگونه سردرگمى نداشته باشید، ولى البته چرا؛ بعضیها اینطورند. بچههاى عزیز من! ببینید؛ هدف زندگى باید چیزى فراتر از خود زندگى باشد؛ چون وقتى شما چیزى را به عنوان هدف زندگى انتخاب مىکنید، یعنى زندگى، وسیله و ابزارى براى آن است. غیر از این است؟ یعنى حیات انسان، مقدّمه و وسیلهاى است براى آن هدف، والّا اگر - مثلاً - این هدف را پولدارشدن قرار دهیم، آیا واقعاً مىارزد که انسان، حیات و لحظات و آنات ارزشمند زندگى خود را صرف کند، براى اینکه پول به دست آورد؟! از پول مىخواهد چه استفادهاى بکند؟ چهار صباح دیگر با پول زندگى کند! یعنى انسان در واقع بخش عمدهاى از زندگى و حیات را مایه بگذارد، تا بتواند بخش دیگرى را - که آن را هم حتماً زندگى خواهد کرد - با کیفیّت بهترى به کار ببرد. این معامله خیلى مغبونانهاى است! هدف زندگى باید خیلى بالاتر از این باشد. انسان وقتى که به دنیا مىآید و دورهاى را مىگذراند و از دنیا مىرود، نفس این آمدن و رفتن، نشان دهنده این است که آفریننده و خالق انسان، از این حرکت و از این جابهجایى هدفى دارد. ما باید کارى کنیم که هدفمان در زندگى، با هدفى که خالق دارد، به هم نزدیک شود و با هم تطبیق کند. این درستترین کار است. انسان باید زندگى را طورى انتخاب کند که وقتى این زندگى تمام شد، از آنچه که به دست آورده، خشنود و خوشحال باشد. در لحظات آخر زندگى که انسان از این دنیا خارج مىشود، احساس نکند که دستش خالى است. شما هر هدف مادّاى را که فرض کنید، اگر زندگى را صرف آن کردید، وقتى از دنیا مىروید، دستتان خالى است - هرچه مىخواهد باشد - چیزى ندارید. باید هدفى فراتر از زندگى دنیا، فراتر از خود این زندگى مادّى داشته باشید، که همان رضاى خدا، آباد کردن خانه آخرت و جلب خشنودى پروردگار است. شما باید این را هدف اصلى قرار دهید، تا وقتى که زندگى تمام شد، احساس کنید کارتان را انجام دادهاید. مثل این است که فرض کنید ما را ده روز، بیست روز به اردوگاهى مىبرند، براى یک دوره تمرین، آموزش، کار، یا ورزش. طبیعى است هرچه در این اردوگاه قرار مىدهند، هدفى دارد - انسان وقتى در اردوگاهى وارد مىشود، بدیهى است که براى مقصود و منظورى وارد مىشود - وقتى این ده روز تمام شد، آدم باید احساس کند که دستاوردى دارد و از اینجا بیرون مىرود. توجّه مىکنید؟ اگر دستاورد، در خود آن ده روز خلاصه شده باشد، ما خسارت کردهایم؛ یعنى ما در آخرِ کار، هیچ چیز در اختیار نداریم. البته من اردوگاه را که مثال مىزنم، در واقع مثال ناقصى است؛ چون شما بعد از اردوگاه، یک دوره و زندگى دیگرى در ذهنتان هست، اما وقتى که از این دنیا رفتیم، دیگر هیچ چیز نداریم؛ از این سرمایه، هیچ چیز در اختیار ما نیست. بعد از مردن، آن چیزى در اختیار ماست که آن را در اینجا براى خودمان فراهم کرده باشیم. هدف باید اینطور انتخاب شود. آن وقت چگونه این هدف انتخاب شود؟ اگر شما در زندگى براى خودتان برنامهاى بریزید که در آن خدمت به مردم باشد و این هدف تأمین شود، وقتى زندگى را به پایان بردید، احساس مىکنید که کار بزرگى را انجام دادهاید و با دست پُر مىروید. چرا؟ چون خودتان را در راه خدمت به مردم گذاشتید. اگر هدف، خدمت به فرهنگ باشد، همینطور است. اگر خدمت به کشور، خدمت به بشریت و هر کارى باشد که خداى متعال از آن خشنود است، وقتى زندگى شما تمام شد، آن لحظهاى که مىروید، دستتان پُر است. چرا؟ چون سرِ محاسبهاى مىروید که نظر محاسبه کننده در این دوره زندگى شما تأمین شده است؛ یعنى آن کارى را که او خواسته، شما انجام دادهاید؛ دارید مىروید و محموله خود را به او هدیه مىدهید. علّت اینکه مقام شهادت، اینقدر بالا و والاست، همین است که شهید در واقع همه زندگى خودش را به او مىدهد؛ براى آن هدف و مقصودى که خداى متعال، آفرینش انسان را براى آن انجام داده است؛ یعنى اقامه عدل، اقامه زندگى سعادتمندانه براى انسانها، نزدیک شدن انسانها به خدا و اقامه احکام الهى در جامعه. هدفها اینهاست دیگر؛ حیات طیّبه! کسى که در راه خدا شهید مىشود، به این معناست که در این راه، مجاهدت و تلاش کرده و سرانجام در این راه، جان خودش را از دست داده است. البته چنانچه در این راه، به مرگ طبیعى هم بمیرد، آن هم خیلى ارزش دارد؛ ولى اگر در این راه کشته شود - یعنى همان شهادت - طبعاً ارزش بسیار والاتر و بیشترى دارد. لذاست که این مقامش بالاست؛ به خاطر اینکه همه زندگى را یک جا تقدیم این راه کرده است. باید برنامهریزى را اینطور بکنید. شما نگاه کنید، اگر مىخواهید در جامعه خودتان، در کشور خودتان برنامهریزى کنید، ببینید کدام یک از کارهایى که در جامعه وجود دارد، یا ممکن است در آینده باشد - یا هست، یا ممکن است باشد. ممکن است کارى الان نباشد، ولى بتوان آن را ایجاد کرد و به وجود آورد - و کدام یک از این سرگرمیها و اشتغالها مىتواند جامعه و انسانها را به اهداف والاى الهى و اسلامى نزدیک کند. ببینید آن کدام است، آن را انتخاب کنید. اگر آن را انتخاب کردید و البته کار کردید، مىتواند همین هدف شما - یعنى این برنامهریزى - براى خود شما هم زندگى راحتى را به وجود آورد. یعنى وقتى ما مىگوییم هدف خدایى انتخاب کنیم، معنایش این نیست که باید در مدت عمرمان گرسنگى بکشیم و زندگىِ بد بگذرانیم؛ نخیر، کاملاً مىتواند جهتگیرىِ خدایى باشد، در عین حال تأمین کننده نیازهاى زندگى انسان هم باشد. شما در جامعه، هر شغلى انتخاب کنید که به نفع مردم باشد، لابد درآمدى هم دارد، لابد زندگى مناسبى هم همراه آن هست؛ اما وقتى شما این را انتخاب کردید که به جامعه خدمت کنید، براى اینکه امر الهى و دستور دینى را عمل نمایید، خودتان را به آن هدف، نزدیک کردهاید. * چه کتابهایى را در دوران نوجوانى مطالعه کردید و نظرتان دربارهى مطالعه اسلامى چیست؟ من در دوران جوانى زیاد مطالعه مىکردم. غیر از کتابهاى درسى خودمان که مطالعه مىکردم و مىخواندم، کتاب تاریخ، کتاب ادبیات، کتاب شعر و کتاب قصّه و رمان هم مىخواندم. به کتاب قصّه خیلى علاقه داشتم و خیلى از رمانهاى معروف را در دوره نوجوانى خواندم. شعر هم مىخواندم. من با بسیارى از دیوانهاى شعر، در دوره نوجوانى و جوانى آشنا شدم. به کتاب تاریخ علاقه داشتم و چون درس عربى مىخواندم و با زبان عربى آشنا شده بودم، به حدیث هم علاقه داشتم. الان احادیثى یادم است که آنها را در دوره نوجوانى خواندم و یادداشت کردم؛ دفتر کوچکى داشتم که یادداشت مىکردم. احادیثى را که دیروز، یا همین هفته نگاه کرده باشم، یادم نمىماند، مگر اینکه یادآورى وجود داشته باشد؛ اما آنهایى را که در آن دوره خواندم، کاملاً یادم است. شما هم واقعاً باید قدر بدانید؛ هرچه امروز مطالعه مىکنید، برایتان مىماند و هرگز از ذهنتان زدوده نمىشود. دوره نوجوانى براى مطالعه و یاد گرفتن، دوره خیلى خوبى است؛ واقعاً یک دوره طلایى است و با هیچ دوران دیگرى قابل مقایسه نیست. من خیلى کتاب نگاه مىکردم؛ منزل ما هم کتاب زیاد بود. پدرم کتابخانه خوبى داشت و خیلى از کتابها هم براى من مورد استفاده بود. البته خود ما هم کتاب داشتیم، کرایه هم مىکردیم. نزدیک منزل ما کتابفروشى کوچکى بود که کتاب، کرایه مىداد. من رمان و اینها که مىخواندم، معمولاً از آنجا کرایه مىکردم. الان یادم افتاد که به کتابخانه آستان قدس هم مراجعه مىکردم. آستان قدس هم در مشهد، کتابخانه خیلى خوبى دارد. در دوره اوایل طلبگى - در همان سنین پانزده، شانزده سالگى - به آنجا مراجعه مىکردم. گاهى روزها آنجا مىرفتم - نزدیک آستان قدس است - و مشغول مطالعه مىشدم؛ صداى اذان با بلندگو پخش مىشد، به قدرى غرق مطالعه بودم که صداى اذان را نمىشنیدم! خیلى نزدیک بود و صدا خیلى شدید داخل قرائتخانه مىآمد و ظهر مىگذشت، بعد از مدتى مىفهمیدیم که ظهر شده است! با کتاب اُنس داشتم. البته الان هم که در سنین نزدیک شصت سالگى هستم - همانطور که گفتید بعضى از شما جاى فرزند من هستید و بعضى مثل نوه من مىمانید - از خیلى از نوجوانان بیشتر مطالعه مىکنم؛ این را هم بدانید. * درخواستِ اینکه معظمٌله چند نمونه کتاب معرفى کنند. من نمىخواهم به بچهها خیلى کتاب و رمان معرفى کنم؛ حالا ممکن است اسم مؤلّفینش را بگویم. مثلاً یک نویسنده معروف فرانسوى هست به نام «میشل زواکو» که کتابهاى زیادى دارد. من اغلب رمانهاى او را در آن دوره خواندم. یا نویسنده معروف فرانسوى «ویکتور هوگو» من کتاب «بینوایان» او را اوّلین بار در همان دوره نوجوانى از کتابخانه آستان قدس گرفتم. البته همه آن را نخواندم؛ مقداریش را خواندم. یکى دو بار بعد از آن هم تمامش را خواندم. * نظر شما راجع به ادبّیات و هنر چه هست؟ ادبّیات، طبعاً مقوله خوب و مطلوبى است؛ منتها هنر - هنرى که با ادبیات، نسبت نزدیک دارد؛ مثل هنر شعر، یا بعضى هنرهاى دیگر - تأثیرش بیشتر است. نظر من نسبت به شعر، نظر بسیار مثبتى است. معتقدم شعر، هنر بسیار خوبى است. قریحه شعرى یک موهبت الهى است و شعر و همه هنرها، یک توان و قدرت و تعبیر رسایى از تخیّلات ظریف انسان هستند. بعضى از تصوّرات و تخیّلاتِ انسانى هست که جز با زبان هنر و با توصیف هنرى، با هیچ زبانى قابل توصیف و بیان نیست. اگر هنر نبود، خیلى از ما فىالضمّیر انسان، ناگفته و توصیف نشده باقى مىماند. البته شعبههاى گوناگون هنر، هر کدام خصوصیتى دارد. یکى از بهترینهایش که با ادبّیات ارتباط نزدیک دارد، شعر است و شعر، هنر رسا و بلیغى است. زبان شعر، بسیار گویاتر از هنرهاى دیگر است؛ یعنى زبان نقّاشى، موسیقى و بعضى هنرهاى دیگر، به اندازه زبان شعر، گویا و توانا نیست. البته شعر خوب، نه هر شعرى؛ شعرى که حقیقتاً هنر تخیّل در آن حضور داشته باشد و لمس شود. ضمناً بعضى از هنرهاى دیگر که توصیفشان به دقّت هنر شعر نیست، دایره شعورشان وسیع است؛ مثلاً وقتى شعر فارسى مىگویید، فقط یک فارسىزبان از زیباییهاى شعر فارسى استفاده مىکند، همچنان که از زیباییهاى یک شعر عربى، فقط یک عربزبان استفاده مىکند. حتّى کسى که عربى را هم بلد است، زیباییهاى یک شعر عربى را مثل یک عربزبان نمىفهمد. لیکن نقّاشى اینطور نیست؛ شما یک نقاشى که مىکشید، دیگر زبان نمىشناسد، مرز زبان ندارد. موسیقى هم تا حدود زیادى همینطور است. بعضى هنرهاى دیگر نیز همینگونه است. پس شاید بشود اینطور گفت که هرچه توصیف هنر، دقیقتر و ریزتر و زبانش رساتر و بلیغتر است، حوزه و گستره شعورش نیز محدودتر است؛ اما هرچه که زبانش به ابهام نزدیکتر باشد، حوزهاش هم وسیعتر است. علىاىّحال هنر، مظهر زیبایى است. بیان زیباییها و توصیف تخیّلاتى است که انسان از زیبایى در ذهن خودش دارد. * سرگرمیهاى شما در سنین جوانى چه بود؟ ما متأسّفانه سرگرمیهاى خیلى کمى داشتیم؛ اینطور سرگرمیها آن وقت نبود. البته پارک بود، ولى کم و خیلى محدود. مثلاً در مشهد، فقط یک پارک در داخل شهر بود و محیطهایش، محیطهاى خیلى بدى بود. ما هم عضو خانوادههایى بودیم که پدرها و مادرها مقیّد بودند؛ اصلاً نمىتوانستیم برویم. براى امثال من در دوره جوانى، امکان اینکه بتوانند از این مراکز عمومىِ تفریحى استفاده کنند، وجود نداشت؛ به خاطر اینکه این مراکز، مراکز خوبى نبود، غالباً مراکز آلودهاى بود. دستگاههاى آن روز هم مقدارى سعى داشتند که مراکز عمومى را آلوده به شهوات و فساد کنند! این کار، تعمّداً و طبعاً با برنامهریزى انجام مىشد. آن زمانها این را حدس مىزدیم؛ ولى بعدها که قرائن و اطّلاعات بیشترى پیدا کردیم، معلوم شد که واقعاً همینطور بوده است؛ یعنى با برنامهریزى، محیطهاى عمومى را فاسد مىکردند! لذا ما نمىتوانستیم برویم. بنابراین تفریحات آن وقت ما از این قبیل نبود. تفریح من در محیط طلبگى خودم در دوران جوانى، حضور در جمع طلبهها بود. به مدرسه خودمان - مدرسهاى داشتیم به نام مدرسه نوّاب - مىرفتیم؛ جوّ طلبهها براى ما جوّ شیرینى بود. طلبهها دور هم جمع مىشدند، صحبت و گفتگو و تبادل اطّلاعات مىکردند و حرف مىزدند. محیط مدرسه براى خود طلبهها مثل یک باشگاه محسوب مىشد؛ در وقت بىکارى آنجا دور هم جمع مىشدند. علاوه بر این در مشهد، مسجد گوهرشاد هم مجمع خیلى خوبى بود. آنجا هم افراد متدیّن، طلّاب، روحانیون و علما مىآمدند، مىنشستند و با هم بحث علمى مىکردند. بعضى هم صحبتهاى دوستانه مىکردند. تفریحات ما اینها بود. البته من آن زمان ورزش مىکردم؛ الان هم ورزش مىکنم. متأسّفانه مىبینم جوانان ما در ورزش سستى مىکنند که این خیلى خطاست. آن زمان ما کوه مىرفتیم و پیادهرویهاى طولانى مىکردیم. من با دوستان خودم، چند بار از کوههاى اطراف مشهد، همینطور کوه به کوه و روستا به روستا، چند شبانه روز حرکت کردیم و راه رفتیم. از اینگونه ورزشها داشتیم. البته اینها تفریحات سرگرم کنندهاى بود که خارج از محیط شهر محسوب مىشد. حالا در تهران، این دامنه زیباى البرز و ارتفاعات به این قشنگى و خوب هست؛ من خودم هفتهاى چند بار به این ارتفاعات مىروم. متأسفانه مىبینم نسبت به جمعیت تهران، تعداد کسانى که آنجا مىآیند و از این محیط بسیار خوب و پاک استفاده مىکنند، خیلى کم است! تأسف مىخورم که چرا جوانان ما از این محیط طبیعى و زیبا استفاده نمىکنند! اگر آن زمان در مشهدِ ما چنین کوههاى نزدیکى وجود داشت - چون ما آن وقت در مشهد، کوههاى به این خوبى و به این نزدیکى نداشتیم - ما بیشتر هم استفاده مىکردیم. * با تشکر از عنایت معظّمٌله براى این دیدار، انتظار دارید نوجوانان در حال و آینده فرهنگ، اقتصاد و سیاست این مرز و بوم، چگونه گام بردارند؟ من البته انتظار دارم نوجوانان - همانطور که قبلاً گفتم - به جاى اینکه خیلى به آینده نگاه کنند، به حال بنگرند؛ یعنى الان شما در یک دوران طلایى زندگى مىکنید. این دوران - بین سنین ده، یازده سالگى، تا بیستودو سه سالگى - حقیقتاً یک دوران طلایى است؛ دوران یاد گرفتن، آمادهسازى ذهن و فکر خود براى آینده است، بخصوص که امکانات روز در کشور ما فراهم است. من مىترسم اگر بچهها امروز خیلى به فکر این باشند که «فردا چهکاره خواهیم شد»، در تخیّلاتِ زیاد و غیرعملى بروند - تخیّلاتى که خیلى به عمل نزدیک نیست و بیشتر یک حالت موهومات و افسانهپردازى ذهنى را به انسان، القا مىکند - و از زمان حالشان بمانند. آن چیزى که من توصیه مىکنم، این است که بچهها از استعداد و از وقت خودشان استفاده کنند؛ خوب درس بخوانند. ما بیشترین چیزى که امروز لازم داریم، این است که بچهها به طور جدّى درس بخوانند.
من مىبینم با اینکه برنامههاى مدارس ما برنامههاى خیلى غلیظِ شدیدِ پُر و پیمانى نیست، بعضى از جوانان ما غالباً گله مىکنند که درس، ما را خسته کرده است، نمىتوانیم بخوانیم. طبق اطّلاعاتى که من دارم، در بسیارى از کشورهاى دیگر -