نبض شاه تور- استاد شهید آیت الله مرتضی مطهری: بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین باری الخلائق اجمعین والصلوه والسلام و علی عبدالله و رسوله و حبیبه و صفیه ، سیدنا و نبینا و مولانا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و آله وسلم و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین ، الذین یبلغون رسالات الله و یخشونه و لا یخشون احدا الا الله و کفی بالله حسیبا.
قبلا عرض کردم که ممکن است از یک جمله ، انواع استفاده ها از جنبه های مختلف بشودو همه هم درست باشند. حوادث هم چنینند ، و عرض کردم که حادثه کربلا چنین حادثه ای است و حقیقتا وقتی خودم از روی فکر و حقیقت راجع به این حادثه تامل می کنم ، می بینم همین طور است ، و هر چه انسان بیشتر تامل و تعمق می کند ، آموزشهای جدیدی پیدا می شود.
عرض کردم که این حادثه ، حادثه ای است شبیه پذیر و نمایش پذیر ، دارای سوژه های بسیار زیاد که گویی که آن را برای نشان دادن تهیه کرده اند. اکنون عرض می کنم که این جنبه حادثه کربلا ، راز دیگری دارد ( اینکه من تعبیر به حادثه می کنم نه به قیام و یا نهضت ، برای این است که کلمه قیام یا نهضت ، آنچنان که باید، نشان دهنده عظمت این قضیه نیست ، و کلمه ای هم پیدا نکردم که بتواند این عظمت را نشان بدهد. از این جهت ، مطلب را با یک تعبیر خیلی کلی بیان می کنم. می گویم حادثه کربلا ، نمی گویم قیام ، چون بیش از قیام است ، نمی گویم نهضت ، چون بیش از نهضت است ).
آن راز این است که اساسا خود این حادثه ، تمام این حادثه ، تجسم اسلام است در همه ابعاد و جنبه ها. یعنی راز اینکه این حادثه ، نمایش پذیر و شبیه پذیر است ، این است که تجسم فکر و ایده چند جانبه و چند وجه و چند بعد اسلامی است. همه اصول و جنبه های اسلامی عملا در این حادثه تجسم پیدا کرده است ، اسلام است در جریان و
در عمل و در مرحله تحقق.
می دانید که گاهی مجسمه سازیها یا نقاشیها برای یک ایده بخصوص است. حالا اینکه گاهی اساسا هیچ ایده ای در آن نیست و به اصطلاح ، هنر برای هنر و زیبایی است ، هیچ ، ولی گاهی برای نشان دادن یک فکر است. مثلا شخصی که از خارج برگشته بود ، می گفت از جمله چیزهایی که من در یکی از موزه های آنجا دیدم ، این بود که بر روی یک تخت ، مجسمه یک زن بسیار زیبا و جوانی بود و مجسمه جوانی هم در کنار او بود در حالی که جوان از جا حرکت کرده و یک پایش را پایین تخت و رویش را برگردانده بود. مثل اینکه داشت به سرعت از آن زن دور می شد. معلوم بود که پهلوی او بوده است ، گفت من نفهمیدم که معنای این چیست ؟ آیا قصه ای را نشان می دهد ؟ از راهنما پرسیدم ، گفت : این تجسم فکر افلاطون است ، فکری که فلاسفه دارنددرباره انسان ، راجع به عشقها که وصالها ، مدفن عشقهاست و عشقها اگر صد در صد منجر به وصال بشوند ، در نهایت امر تبدیل به بیزاریها ، و معشوقها تبدیل به منفورها می شوند. اصلی است که حکما و عرفا آن را بیان کرده اند که انسان عاشق چیزی است که آن را ندارد ، و تا وقتی که آن چیز را ندارد ، بدان عشق می ورزد. همین که صددرصد به آن رسید ، حرارت عشق تبدیل به سردی می شود ، و به دنبال معشوقی دیگر می رود.
می بینیم این تجسم یک فکر است اما تجسمی بی روح. یعنی فکری را در سنگ نمایش داده اند ولی سنگ ، روح ندارد. این ، واقعیت و حقیقت نیست. یا در نقاشیها ممکن است چنین چیزهایی باشد ، و چقدر تفاوت است میان تجسم بی روح و تجسم زنده و جاندار که یک فکر تجسم پیدا کند ، پیاده بشود در یک موضوع جاندار ذی حیات ، آنهم نه هر جانداری مثل نمایشهای بی حقیقت و صورتسازیهایی که امروز درست می کنند و حقیقتی در کار نیست ، بلکه در عین حال ، تنها نمایش نباشد ، حقیقت و واقعیت باشد ، یعنی پیاده شدن واقعی باشد.
حادثه کربلا خودش یک نمایش از سربازان اسلام است اما نه نمایشی که صرفا نمایش یعنی صورتسازی باشد ، آدمکهایی درست بکنند و صورتی بسازند ولی در واقع حقیقت نداشته باشد. مثلا فرض کنید آیه : ان الله اشتری من المؤمنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه. در حادثه کربلا ، خودش را در عمل نشان می دهد و همچنین آیات دیگر قرآن که بعد انشاء الله توفیق پیدا بکنم به عرض می رسانم. ما می بینیم در طول تاریخ ، برداشتها از حادثه کربلا خیلی متفاوت بوده است.
قبلا اشاره کردم که مثلا برداشت " دعبل خزاعی " از شعرای معاصر حضرت رضا علیه السلام ، برداشت " کمیت اسدی " از شعرای معاصر امام سجاد و امام باقر علیه السلام با برداشت مثلا محتشم کاشانی یا سامانی و یا صفی علیشاه متفاوت است. آنها یک جور برداشت کرده اند ، محتشم جور دیگری برداشت کرده است ، سامانی جور دیگری برداشت دارد ، صفی علیشاه طور دیگری و اقبال لاهوری به گونه ای دیگر.
این ، چگونه است ؟ و به نظر من همه اینها ، برداشتهای صحیح است ( البته برداشتهای غلط هم وجود دارد ، با برداشتهای غلط کاری ندارم ) ، ولی ناقص است. صحیح است ولی کامل نیست. صحیح است یعنی غلط و دروغ نیست ولی یک جنبه آن است.
مثل همان داستان فیل است که ملای رومی نقل کرده است که عده ای در تاریکی می خواستند با لمس کردن ، آن را تشخیص بدهند. آنکه به پشت فیل دست زده بود یک طور قضاوت می کرد ، آنکه به گوش فیل دست زده بود طور دیگری قضاوت می کرد. این قضاوتها هم درست بود و هم غلط بود. غلط بودن از آن جهت که فیل به عنوان یک مجموعه ، آن نبود که آنها می گفتند و درست بود یعنی به آن نسبت که دستشان به فیل رسیده بود ، درست می گفتند. آنکه دستش به گوش فیل رسیده بود ، گفت شکل بادبزن است ، راست می گفت ، آن چیزی را که او لمس کرده بود
، شکل بادبزن بود ، اما فیل به شکل باد بزن نبود. آن کس که دستش به خرطوم فیل خورده بود ، گفت فیل به شکل ناودان است. هم درست بود و هم غلط. درست بود از آن جهت که چیزی که او لمس کرده بود ، به شکل ناودان بود و غلط بود چون فیل به شکل ناودان نبود.
فیل یک مجموعه است که یک عضوش مثل پشت بام است یعنی پشت فیل و یک عضوش مثل استوانه است یعنی پای فیل ، یک عضو دیگرش مثل ناودان است یعنی خرطوم فیل ، اما فیل در مجموع خودش فیل است. این است که برداشتها ، هم درست است و هم در عین حال غلط.
برداشت امثال " دعبل خزاعی " از نهضت اباعبدالله ، به تناسب زمان ، فقط جنبه های پرخاشگری آن است. برداشت " محتشم کاشانی " جنبه های تاثر آمیز ، رقت آور و گریه آور آن است. برداشت " عمان سامانی " یا صفی علیشاه از این نهضت ، برداشتهای عرفانی ، عشق الهی ، محبت الهی و پاکبازی در راه حق استکه اساسی ترین جنبه های قیام حسینی جنبه پاکبازی او در راه حق است. همه این برداشتها درست است ولی به عنوان یکی از جنبه ها.
او که از جنبه حماسی گفته ، او که از جنبه اخلاقی گفته است ، او که از جنبه پند و اندرز گفته است ، همه درست گفته اند ، ولی برداشت هر یک ، از یک جنبه و عضو این نهضت است نه از تمام اندام آن. وقتی بخواهیم به جامعیت اسلام نظر بیفکنیم باید نگاهی هم به نهضت حسینی بکنیم. می بینیم امام حسین علیه السلام ، کلیات اسلام را عملا در کربلا به مرحله عمل آورده ، مجسم کرده است ولی تجسم زنده و جاندار حقیقی و واقعی ، نه تجسم بی روح.
انسان وقتی در حادثه کربلا تامل می کند ، اموری را می بیند که دچار حیرت می شود و می گوید اینها نمی تواند تصادفی باشد ، و سر اینکه ائمه اطهار ، اینهمه به زنده نگه داشتن و احیای این خاطره توصیه و تاکید کرده و نگذاشته اند حادثه کربلا فراموش شود ، این است که این حادثه ، یک اسلام مجسم است ، نگذارید این اسلام مجسم فراموش شود.
ما در حادثه کربلا به جریان عجیبی برخورد می کنیم و آن اینکه می بینیم در این حادثه ، مرد نقش دارد ، زن نقش دارد ، پیر و جوان و کودک ، نقش دارند. سفید و سیاه نقش دارند ، عرب و غیر عرب نقش دارند ، طبقات و جنبه های مختلف نقش دارند. گویی اساسا در قضا و قدر الهی مقدر شده است که در این حادثه ، نقشهای مختلف از طرف طبقات مختلف ایفا بشود ، یعنی اسلام نشان داده بشود.
اینکه عرض می کنم زن نقش دارد ، منحصر به زینب سلام الله علیها نیست. در این زمینه داستانها داریم. ما در کربلا یک زن شهید داریم. و آن ، زن جناب عبدالله بن عمیر کلبی است. دو زن دیگر داریم که رسما وارد میدان جنگ شده اندولی اباعبدالله مانع شد و به آنها امر فرمود که برگردید و آنها برگشتند. مادرهایی ، ناظر شهادت فرزندانشان بوده و این را ، در راه خدا به حساب آورده اند.
همچنین ما در کربلا ، پانزده نفر به نام موالی* می بینیم. مخصوصا که یکی از آنها
به نام مولی خوانده شده است: مولی شوذب، مولی عابس بن عبید. علمای بزرگی مثل مرحوم حاجی نوری و مرحوم حاج شیخ عباس قمی ، این را تایید کرده اند. اشتباه نشود ، منظور از مولا عابس ، این نیست که غلام یا آزاد شده عابس بوده بلکه به این معنی است که هم پیمان او بوده ، و گفته اند که در جلالت قدر و شخصیت اجتماعی ، از عابس بزرگتر بوده است.
من امشب ، جنبه هایی از حادثه کربلا را تا اندازه ای که بتوانم ، برای شما عرض می کنم. برای نشان دادن جنبه های توحیدی و عرفانی ، جنبه هایی پاکباختگی در راه خدا و اینکه ما سوای خدا را هیچ انگاشتن شاید همان دو جمله اباعبدالله در اولین خطبه هایی که انشاء فرمود ، یعنی خطبه ای که در مکه ایراد کرد ، کافی باشد. سخنش این بود : رضی الله و الله رضانا اهل البیت .ما اهل بیت از خودمان پسند نداریم ، ما آنچه را می پسندیم که خدا برای ما پسندیده باشد. هر راهی را که خدا برای ما معین کرده است ، ما همان راه را می پسندیم.
امام باقر علیه السلام به عیادت جابر می رود ، احوال او را می پرسد. امام باقر ، جوان است و جابر از اصحاب پیغمبر و پیر مرد است. جابر عرض می کند : یابن رسول الله ! در حالی هستم که فقر را بر غنا ، بیماری را بر سلامت ، و مردان را بر زنده ماندن ترجیح می دهم.
امام علیه السلام فرمود : ما اهل بیت این طور نیستیم ، ما از خودمان پسندی نداریم ، ما هر طوری که خدا مصلحت بداند ، همان بر ایمان خوب است. در آخرین جمله های اباعبدالله باز می بینیم انعکاس همین مفاهیم هست. به تعبیر مرحوم آیتی ( استنتاج خیلی لطیفی است ) ، این جنگ ، با یک تیر آغاز شد و با یک تیر پایان پذیرفت.
در روز عاشورا ، اولین تیر را عمر سعد پرتاب کرد ، و بعد گفت به امیر خبر بدهید که اولین تیرانداز که به طرف حسین تیر پرتاب کرد ، من بودم. بعد از آن بود که جنگ شروع شد ( امام حسین اصحابش را از اینکه آغازگر جنگ باشند ، نهی فرموده بود ). با یک تیر هم جنگ ، خاتمه پیدا کرد. اباعبدالله سوار اسب بودند و خیلی خسته و جراحات زیاد برداشته و تقریبا توانائیهایشان رو به پایان بود. تیری می آید و بر سینه حضرت می نشیند و اباعبدالله از روی اسب به روی زمین می افتد و در همانحال می فرماید : رضا بقضائک و تسلیما لامرک ، لا معبود سواک ، یا غیاث المستغیثین .