باربارا ایرِنریک
فوکویاما دلایل ماهرانهای را ردیف میکند تا ادعا کند نرها در گونهی انسان و نیر دیگر گونههای حیوانات نسبت به مادهها استعداد بیشتری برای خشونت دارند. با وجود گرایش آکادمیک موجود علیه توصیفِ «ذاتگرایانه» و ژنتیکِ رفتار، این دلایل نشان میدهد که مردها واقعاً بیشتر از زنان میجنگند، میکشند، غارت و دزدی میکنند و البته مرتکب تجاوز جنسی میشوند. پرسشی که باقی میماند این است که این گرایشِ مردانهی ظاهراً فطری چه ارتباطی با مسائل فوکویاما،( جنگ، روابط بینالمللی و سیاست ) دارد.
اگر فوکویاما اندکی بیشتر در مورد انسانشناسیِ جنگ مطالعه میکرد، حتا اگر آثار دانشمندانی همنظرش را میخواند، درمی یافت که قرار دادن سرچشمهی جنگ بر غریزهی پرخاشگری مردانه یا هر غریزهای دیگری، پایه و اساس چندانی ندارد. جنگ، جنجالی اندکی شلوغتر از دعواهای کابارهها نیست، بلکه همانطور که رابین فاکس به عنوان یک نظریهپرداز اجتماعی، به سادگی بیان میکند: اموری دستهجمعی «پیچیده، هماهنگشده و به شدت سازمانیافته» است که نمیتوان آن را با تکمحرکها تشریح کرد.
هیچ غریزهی قابل تصوری وجود ندارد که بتواند یک مرد را از خانهاش بیرون بکشد، موهایش را کوتاه کند تا ساعتها زیر آفتاب سوزان تمرین نظامی بکند. همانطور که انسانشناسانی چون کلیفتون بی.کلوبر و برنارد ال.فونتانا خاطرنشان کردهاند: «از گرایش ذاتیِ زیستشناختی به تهاجم فردی، تا جنگهای گروهی آیینیشده، تأییدشدهی اجتماعی و سازماندهی،شده، فاصلهی بسیار زیادی وجود دارد.» یا همانطور که کنفرانس انسانشناسیِ جنگ در سال 1989 نتیجه گرفت: «فرضیهی وجودِ غریزهی قاتل ... بیربط نیست، بلکه اشتباه است.»
در حقیقت اشتیاق مردان به جنگ همواره کمتر از اشتهای سیریناپذیر تئوریسینهای هوادار جنگ یا فرماندهان نظامی بوده است. در جوامع سنتی جنگجویان را پیش از آن که به میدان نبرد ببرند باید سرزنش میکردند، از خودبیخود میکردند یا به صورتی آیینی «مسخ» میکردند تا به فرمی حیوانی دربیایند. در سراسر تاریخ غرب مردان برای پرهیز از شرکت در جنگ به اقداماتی نزدیک به خودکشی دست میزدهاند، مثل بریدن لبها و انگشتان یا پذیرفتن خطر اعدام به خاطر فرار از جنگ. تا پیش از ظهور ارتشهای ملی در قرن نوزدهم، میزان فرار از خدمت بسیار زیاد بوده است. طبق نظر جفری پارکر، مورخ، «در بعضی زمانهای خاص تقریباً یک سپاه به طور کامل ناپدید میشده است» این موضوع که سربازانِ عادی ارتشِ مشهور پروس در قرن نوزدهم از اردو زدن در کنار مناطق جنگلی منع شده بودند، بسیار نامعتبر است.
حتا در ارتشهای پرانگیزهی دموکراسیهای قرن بیستم، مردان بسیار کمی هستند که میتوانند مستقیماً به دشمنان انفرادی شلیک کنند - در حقیقت همانطور که سرهنگ دوم دِیو گروسمن در کتاب «دربارهی کشتن: هزینهی روانی آموختن کشتار در جنگ و جامعه» مینویسد، این موضوع مشکل دائمی پنتاگون بوده است.
آداب مردانه
خوشبختانه برای این که موقعیت تقریباً انحصاری مردان را در جنگ توضیح بدهیم، نیازی نیست که به تهاجم غریزی مردانه رجوع کنیم. یک دلیل که آشکارا زیستشناختی است، قدرت بدنی زیاد مردان است، زمانی که سلاحهای جنگی شمشیر، تیر، نیزه، چماق و گرزهای سنگین است، این امتیاز انکارناشدنی است. دلیل دیگر فرهنگی است یا دست کم تا اندازهای که هرکسی میتواند فرهنگی است: در بسیاری از جوامع انسانی، اگر نگوییم در اغلب آنها، آداب خشن آیینهای تشرف به مردانگی که به دست مبتدیها یا بر روی آنها اجرا میشود، شرکت در میدان نبرد است. پسرها از طریق خونآلود کردن نیزههایشان مردانگی خود را ثابت میکنند. (رییسجمهورهای اخیر امریکا، این کار را با دستور بمباران کشورهای کوچک انجام میدهند.) اگر فعالیتی آیین تشرف به مردانگی باشد، قطعاً نباید برای زنان ودختران مجاز باشد. از این رو تابوهای وسیعی وجود دارد که زنان اسلحه و در بسیاری موارد دیگر حتا ابزارهایی که مربوط به حرفههای غیرخشونتآمیز مردانه است، به دست نمیگیرند.
اما دلیلی وجود ندارد که گمان کنیم چنین فعالیتهای آیینی از میل غریزی مردانه سرچشمه گرفته است. در بعضی محیطهای فرهنگی آیین تشرف به سن بلوغ ممکن است کاملاً بدون خونریزی باشد، مثلاً گرفتن دیپلم یا مجوز ورود به یک صنف خاص. در مواردی نیز ممکن است خشونتآمیز باشد اما مربوط به جنگ نباشد، مثل ختنه، تجاوز همجنس، خون گرفتن از بینی با تحریک چوبهای تیز، تعداد کمی از این کارها را میتوان ادعا کرد که با تحریک غریزه انجام میشوند. در حقیقت، هدف واقعی آیینهای تشرف به مردانگی برای تمایز مردانگی زیستشناختی است، که بیشک شامل میل سالمی برای صیانت از نفس از مردانگی فرهنگی است که لازمهی آن حد بالایی از انضباط نفس و حتا ازخودگذشتی برای گروه است (همان طور که برای زنانگی فرهنگی نیز چنین است.)
زنان جنگجو
آن طور که فوکویاما میپندارد، انحصار مردان در جنگ همیشگی و جهانشمول نیست. در حفاریهای اخیر در گورستانهای قدیمی در روسیه بقایایی از زنان جنگجو در هزارهی دوم پیش از میلاد کشف شده است. اسکلتهای زنان به همراه اسلحههایشان دفن شده بودند و آثار جراحتِ همان اسلحهها در بدنشان دیده میشد. قربانیان قتل عام دورهی نوسنگی در جبل صحابه که فوکویاما به آن اشاره کرده است، هم زن بودهاند و هم مرد و دلیلی وجود ندارد که بگوییم مرتکبان آن جنایات فقط مردان بودهاند. برگردیم به عقب، در دوران پارینهسنگی زمانی که احتمالاً شکار تنها شکل خشونت انسانی بوده است، مدارک رو به افزایش باستانشناسی نشان میدهد که شکار فعالیت مشترکی بوده است که در آن زنان و کودکان نیز شرکت داشتهاند و گلهها را به بالای صخرهها یا به تلهها و مسیرهای بسته هدایت میکردهاند. بنابراین، فوکویاما در این مورد اغراق میکند که «مردان ]برخلاف زنان[ برای شکار و مبارزه با یکدیگر متحد میشوند.» ایدهی شکار مردمحور که در آثار سوسیوبیولوژیستها در دهههای 1960 و 1970بسیار برجسته است، (که گروه کوچکی از مردان در کمین یک حیوان بودهاند) ممکن است یک نوآوری جدید باشد و برای اثبات آن لازم است وجود مردم شجاع در دوران میانهسنگی را رد کنند.
اسطورههای مربوط به تمدنهای قدیمی نیز تردیدهایی در ادعاهای فوکویاما به وجود میآورد. برخی از خدایان نخستینی که انسانها میپرستیدند، ماده بودهاند، اما بعید است، آنطور که بسیاری از دانشمندان تصور میکنند، مادران پرورشدهندهی زمین بوده باشند. الاهههای قدیمی که از حفاریهای ویرانههای مدیترانه و بینالنهرین بدست آمده است یا مواردی که در اساطیر منطقهی امریکای شمالی وجود دارند، زنان شکارچی بودهاند و بسیار مشتاق قربانیان خونی. و اغلب به همراه شکارچیانی نظیر شیر یا یوزپلنگ بودهاند. بعدها این خدایان ترسناک از طریق ازدواج با خدایان مردِ پدرسالار «اهلی» شدند و به وظایف کشاورزی منصوب شدند. اگر چه شخصیتهای الاهههای قدیمی به ما اطلاعاتی دربارهی زنان واقعی نمیدهد، اما نشان میدهد که زمانی وابستگی مردان به خشونت و زنان به ملایمت آن قدر که در عصر مدرن بدیهی انگاشته میشود، بدیهی نبوده است.
مردان قوی
با وجود میراث فرهنگی ماقبل تاریخ و ژنتیکیمان، زنان در دو قرن گذشته، بیش از اندازه قابلیتهای خودشان را برای خشونتهای گروهی اثبات کردهاند. آنها در خشونتهای غیرنظامی نظیر قیامهای اقتصادی و شورشهای انقلابی در قرن هیجدهم و نوزدهم نقش هدایتکنندهای داشتند و به عنوان «پیشتاز در خشونت و وحشیگری» شناخته میشدند. در جنگ جهانی دوم ارتش شوروی زنان را در سِمَتهای خلبانِ جنگنده و نیروهای پیادهنظام استخدام کرد. از آن پس زنان به عنوان مبارزان تروریست و پارتیزان در جنگهای آزادیبخش ملی به کار گرفته شدند.
نکتهی مهمتر این که زنان ثابت کردهاند که کمتر از مردان مستعد در اشتیاق به ناسیونالیسم نظامی نیستند: رهبر فمنیست، سیلویا پنکرست را در نظر بگیرید که مبارزه برای کسب حق رأی زنان را کنار گذاشت تا به بسیج مردم انگلیس در جنگ جهانی اول بپردازد از طریق کارهایی مثل تحقیر کردن علنی مردان برای این که به صورت داوطلبانه به خدمت سربازی بروند. فوکویوما میپذیرد که مارگارت تاچر یک استثنا برای تفکیک جنسیتی او به حساب میآید، اما از مردانی که استثنا هستند چیزی نمیگوید (نظیر اولاف پالمه و ویلی برانتِ ضد جنگ و سویال دموکرات) او از نام بردن از جنسیت رهبران صلحطلب قرن بیستم نیز پرهیز میکنند (مارتین لوترکینگ جوان و گاندی.)
اما شاید فوکویاما موارد بالا را بپذیرید، زیرا در نهایت از ادعاهای مشکوکش در مورد تهاجم ذاتی مردان و ظرافت ذاتی زنان استفادهی چندانی نکرده است. تا کمی مانده به آخر مقاله، خواننده ممکن است گمان کند فوکویاما دارد آماده میشود که خواستار انحصارِ مردان نه در مشارکت، دست کم در رهبری سیاست و جنگ شود. اما این طور نیست. زنان در ارتش؟ تنها اعتراض او در مورد جنسیت در ارتش که از جنبهی نوع فعالیت است و نه حضور قشری خاص، پیشنهاد معتدلی است که زنان و مردان باید در گروههای مبارزاتی جداگانه باشند. او اندکی در مورد رهبری سیاسی زنان و در نتیجه برای زمامداری بر دموکراسیهای شمال نگرانی دارد که نتوانند بر کشورهای جنوب غلبه کنند. اما حتا در این مورد به سرعت عقبنشینی میکند و میپذیرد: «سیاستهای مردانه هنوز هم لازم است، اگرچه به رهبری مردان نیازی نیست.»
اگر همانطور که فوکویاما نتیجه گرفته است، هر دو جنس میتوانند در روشهایی پسندیده و نکوهیده مردانه باشند، با این همه کاوشهای طولانی در رفتارهای جنایی فرضی مردم غارنشین و شامپانزهها چه چیزی میخواهد بگوید؟ شاید فوکویاما در یک مورد بر حق باشد: تفاوتهای ذاتی روانی میان جنسیتها و میل ویژهی مردانه در سماجتهای متکبرانه که در میز کار دانشمندان امریکایی و نیز بوزینههای پیر دیده میشود.
* باربارا ایرنریک نویسنده و استاد دانشگاه است و مقالاتش بارها در تایم، نیشن و گاردین منتشر شده است. آخرین کتاب او آیینهای خونآلود است.