همیشه تصور میشود که زایمان و باروری جزء تفکیک ناپذیر زندگی زن به شمار میرود. شاید عده کمی از مردها اعتراف کنند که به این ویژگی ذاتی زن غبطه میخورند؛ یعنی توانایی بارداری و حیات بخشیدن به کودکی که از تاریکی ازل به دنیا میآید. اما «مادری» فقط یک واژه نیست، مادر چه در دورههای انسانهای نخستین و چه امروز در جوامع مدرن به نحو غریبی واژه مسوولیتآوری است؛ در واقع آنقدر حساس و تعهدآور که بهتر است آن را به فعل تبدیل کنیم یا به مصدر: «مادری کردن».
آیا استعداد مادریکردن به شکل ارثی در زن وجود دارد یا جنس مونث باید با تلاش و تحمل سختی، آن را بیاموزد؟ در غرب مسیری که به عنوان جنبش آزادی زن مطرح شد، گاهی اوقات در زنان متجدد ترس مخوفی از این مصدر پدید میآورد.
مادریکردن به طرزی هراسناک، تمامی فعالیت مادی و خلاقه زن را محدود میکرد، احساسی که برخی تجربه می کنند ، احساس اسارت جسمی و روحی در ازای جانبخشی به کودک. اما حتی زنهای موجود امروزی غرب نیز در مفاهیم تعریف شده فمینیستی این دوران با تردید نگاه میکنند. آنان به راستی میخواهند که «مادر» باشند؛ حتی اگر دلیل آن را ندانند.
زن، روح پیچیدهای دارد چراکه قبل از هرچیز در زندگیاش با عشق سروکار دارد، او خواهان آگاهی گستردهای از خویش است اما میخواهد با عشق به این آگاهی برسد و مادر شدن بهترین بهانه را برای عاشقی یک زن فراهم میآورد. برای یک زن مادر شدن یعنی صاحب همهچیز شدن؛ چراکه ناگهان با حضور یک کودک، جوهره زنانگی، خلاقیت و ظرفیت عشقورزی خود را کشف میکند. زن به عنوان یک انسان میتواند شاغل، همسر یا محبوب باشد اما هر زنی نمیتواند مادر باشد و این امر منطقا به تجربه جسمانی زن مربوط نیست بلکه به آمادگی روحی او برای بچهدارشدن بستگی دارد.
زنان از زنانه شدن خود به هنگام مادری لذت میبرند و این دروغ است اگر بگوییم که زن برای رشد فردی، کودکش را قربانی کند. چرا که میبینیم حتی زنان موفق اما بدون فرزند از فقدان حس ایثارگری در خود ناراحتند و گاهی وقتها عروسک، جانور اهلی و حتی شغل خود را جایگزین فرزند میکنند اما این بهانهها نمیتواند ظرفیت مادری وجود آنها را جواب دهد.
جنبشهای معاصر زنان آنها را به اندیشهای رهنمون کرد که باور کنند دارای منبع ناتمامی از انرژی جسمی و روحی هستند در حالیکه زن نیز چون مرد انسان است و اگر بخواهد زمانی را برای بارداری و بالندگی یک کودک سپری کند، بهطور قطع باید بهای آن را بپردازد و بهای آن دستکم در 7 سال نخست زندگی بچه یعنی پایبندی به خانه و فراموشی بسیاری از رویاها و آرزوها است؛ اما آیا ارزش آن را دارد؟
جان بالبی در سال 1953 کتابی نوشت با عنوان : «مراقبت از کودک و بالندگی عشق». هسته اصلی این اثر بر اهمیت ماندن کودکان در منزل و نزد مادر تاکید داشت. نظریه پردازان فمینیست به این ایدئولوژی تاختند زیرا این نظر را تقویت می کرد که فقط مادر باید مسئول مراقبت از کودک باشد. در حالی که جنبش آزادی زنان به طور مستمر نشان داده است که مسئولیت مراقبت از کودک یکی از دلایل فرودستی زنان است.
شاید از نگاه نویسندگان و صاحبنظران فیمینیست ، بچهدار شدن ارزش این تبعید 7 ساله را نداشت اما در این میان و خیل نظریات دفاع از حقوق زنان در غرب نکتهای پنهان میماند و آن شکوفایی استعدادهای یک زن بعد از تولد بخشیدن به یک کودک است. «پاملا آبوت» یکی از صاحبنظران فمینیست چندی پیش در کتاب جامعهشناسی زنان اذعان میدارد: «ما چارهای جز بازسازی مفاهیم نداریم. باید در مفاهیم دفاع از حقوق زنان به دگرگونیهایی برسیم چرا که زنان خود نیاز به باروری را احساس میکنند و انکار بارداری و باروری، بیماریهای روحی به همراه میآورد. زنان از زنانه شدن خود به هنگام مادری لذت میبرند و این دروغ است اگر بگوییم که زن برای رشد فردی، کودکش را قربانی کند. چرا که میبینیم حتی زنان موفق اما بدون فرزند از فقدان حس ایثارگری در خود ناراحتند و گاهی وقتها عروسک، جانور اهلی و حتی شغل خود را جایگزین فرزند میکنند اما این بهانهها نمیتواند ظرفیت مادری وجود آنها را جواب دهد.
به هر حال تمایل به باروری اگر در زن هم ذاتی نباشد، اکتساب در آن نقش مهمی دارد. به بازیهای دختران خردسال نگاه کنید از غذا پختن تا شستن عروسک سپس عشق ورزیدن به فرزندشان یعنی عروسک را تجربه میکنند. تصویر زن بدون فرزند و ضد فرزند، تصویر تعریف شده ایست که جامعهشناسی فمینیستی تلاش داشت که در زن ارائه بدهد. اما باروری یعنی توانایی زندگی بخشیدن به موجودی که نبوده است و سپس تلاش برای مراقبت از آن و چه چیز انسان را بیشتر به خودشکوفایی میرساند مگر توانایی عشق ورزیدن به فرزندش. ما هرچه را از زن بگیریم این تمایل گرفتنی نیست.