زندگیکردن مهارتهایی را میطلبد که اندوختن آنها هیچگاه پایانی ندارد و آموختن آنها تنها با زندگی در دنیای واقعی ممکن است.
استرس پدیدهای خاص زمان ما نیست. استرس که معناهای مختلفی دارد (تنش, فشار, اضطراب, نگرانی و فشار روحی) در واقع به عکسالعملهایی گفته میشود که موجودات زنده هنگام روبرو شدن با تغییراتی که تعادل درونی آنها را برهم میزنند همیشه از خود نشان میدادند. این عکسالعملها بسیار متفاوت هستند و بروز بیرونی آنها میتواند به شکل ترسیدن و به وحشت افتادن و یا به شکل رفتارهای عصبانیت و خشم ظاهر شود. هنگام استرس قلب تندتند میزند، آدم به نفس تنگه میافتد، عضلات بدن سخت میشوند، انسان احساس گرگرفتگی میکند یا بدنش یخ میکند، رنگ و روی انسان بشدت سرخ میشود و یا بسیار رنگپریده به نظر میرسد، احساس گریه میکند یا بغض گلویش را میگیرد و به گریه میافتد، دستپاچه میشود، احساس جاری شدن ادرار میکند یا مدام باید به توالت برود، دهانش خشک میشود، ممکن است در ناحیه شکم احساس درد بکند، حرکات بدنیاش حالت خشک پیدا میکنند و غیره.
همه این تغییرات به خاطر فعال شدن سیستمی در بدن اتفاق میافتد که به آن سیستم استرس میگویند و این سیستم بدنبال ترشح هورمون آدرنالین و نورآدرنالین در خون فعال میشود.
اگرچه استرس بعنوان یک سیستم واکنش نسبت به چیزهایی که ارگانیسم را تهدید میکنند، اولین بار در دهه شصت قرن گذشته میلادی توسط فیزیولوپیست کانادایی بنام هانس سلیه مطرح شد ولی حتی انسانها (و کلا جانداران) همیشه این واکنش را نشان میدادند و اساسا هیچ موجود زندهای بدون استرس قادر به ادامه زندگی نبوده و نیست.
سیستم استرس در موجودات زنده وظایف ویژهای را بعهده دارد که از مهمترین آنها بالابردن سطح هوشیاری و توجه نسبت به تغییرات است. بدون استرس اساسا هیچ موجودی توان یادگیری ندارد و نمیتواند نسبت به تغییرات پیرامون خود واکنش نشان دهد. مثلا بدون سیستم استرس موجود زنده نمیتواند در مواجه با خطر مکانیسم حمله و یا فرار را بکار بگیرد.
نه تنها هنگام برهم خوردن تعادل دنیای بیرون بلکه هنگام بهم خوردن تعادل دنیای درون نیز موجود زنده زنجیرهای از واکنشهای مختلفی را که آنها را استرس مینامیم نشان میدهد. مثلا زمانی که میکروبی وارد بدن میشود و بدن برای مقابله با آن در کارکرد طبیعی خود تغییراتی را میدهد تا بتواند با آن میکروب مقابله کند (و بعنوان نشانه بیرونی مثلا تب میکند) دچار استرس میشود.
استرسهای کوچک جسمی را هم باید در این راستا دید. چرا وقتی میخواهید استراحت کنید چشم خود را میبندید و چرا با چشم باز نمیشود استراحت کرد؟
برای مثال همانطور که نشستهاید حواس خود را متوجه بدن خود کنید و حسهایی را که در تمام اندامتان در جریان است «لمس» کنید.
بعد برای دودقیقه چشمان خود را ببندید و اینبار با چشمهای بسته حواس خود را متوجه تمام اندام خود کنید. وقتی دوباره چشمهای خود را باز کردید تغییراتی را در نوع حس خود نسبت به اندام خود حس خواهید کرد. یعنی با بستن چشمها از رسیدن سائقهای نور به مغز جلوگیری کردهاید. حالا که دوباره این سائقها از طریق چشمها به مغز میرسند تعادل قبلی بهم میخورد و چنین احساسی نیز بوجود میآید.
اما این نوع استرس خفیف بقدری عادی است که ما بشدت به آن عادت کردهایم. ولی معنای آن برای فعال کردن سیستم استرس همان است که برای استرسهای بزرگ.
اگر استرس را فقط در مورد انسان مد نظر قرار دهیم میتوان دید که پیشآمدهای مختلفی با درجه استرس متفاوت از یکدیگر همواره تعادل درونی انسان را برهم میزنند. مثلا طبق برآوردهای تحقیقات مختلف در تمام دنیا مرگ همسر و یا از دست دادن فردی دلبند از درجه استرس بسیار بالایی برخوردار است (و به درجات خفیفتر وقایعی مانند طلاق، دوری از همسر، آسیب یا بیماری خاص، از دست دادن محل کار، بارداری، مشکلات مالی، تغییر محل زندگی، تغییر عادات غذا و خواب، جشن عید، عروسی، و غیره). معمولا انسان قارد است با این سطح از استرسهای این چنینی نیز در عرض زمان محدودی به نوعی کنار بیاید و دوباره حالتی از تعادل را در درون خود برقرار کند. برای اینکار نیز هر انسانی از یک سری امکانات روانی، جسمی و فرهنگی برخوردار است که با کمک آنها میتواند رفتهرفته استرسهای ناشی از این اتفاقات را تغییر دهد.
در این موارد اگر فشارهای ناشی از این وقایع در عرض زمان محدودی بر طرف نشوند و فرد نتواند به یک نوع تعادل جدید دست پیدا کند استفاده از کمک تخصصی اجتناب ناپذیر است.
پیشآمدهایی نیز وجود دارند که باید حساب آنها از بشدت از پیشآمدهای دیگر جدا کرد و بندرت انسان میتواند بار آنرا تحمل و یا اثرات آنرا بدون به خطرافتادن جدی سلامتی خود تغییر دهد، مانند شاهد مرگ یکی از عزیزان بودن، مواجه شدن با خطر جانی، زندانی و شکنجه شدن، مورد تجاوز قراگرفتن و غیره. در این مواقع استرسهای شدیدی که در اثر این پیشآمدها بوجود میآیند اثرات زیادی برجای میگذارند و سلامتی انسان را بنحو غیرقابل جبرانی به خطر میاندازند (که میتوانند به تراوماهای روانی منجر شوند). این موضوع را میتوان در این مثال بیشتر توضیح داد: هر کسی که از بلندی یک متری پایین بپرد حداقل قدری پاهایش درد میگیرند. اگر از بلندی دو متری پایین بپرد درد بیشتری را تجربه میکند و زمانی را لازم دارد تا دوباره به حالت بدون درد برگردد. ولی اگر از چهارمتری و دهمتری پایین بپرد فقط درد نحواهد داشت بلکه پپاهایش صدمه دیده و میشکنند.
استرس روانی حاصل واکنش درونی فرد است در روبرو شدن با پیشآمدههااسترس آن پیشآمدی نیست که در بیرون اتفاق میافتد. برای اینکه یک پیشآمد تبدیل به استرس روانی بشود فاکتورهای دیگری را هم لازم دارد. میزان وجود این فاکتورها همچنین تعیین میکنند که حد و اندازه آن استرس چقدر باشد.
یکی از مهمترین فاکتورها نوع تلقی فرد از قابل کنترل بودن و یا غیر قابل کنترل بودن آن پیشآمد است.
فرد اول: هفته دیگر امتحان دارم. تا به امروز هیچ کاری برای آن نکردم و در این مدت باقیمانده هم کاری نمیتوانم بکنم.
فرد دوم: هفته دیگر امتحان دارم. تا به امروز هیچ کاری برای آن نکردم. باید از این هفته به بهترین نحو استفاده کنم.
دومین فاکتور تعیینکننده برخوردار بودن از مهارتهای کارآمد و اعتماد فرد به آن مهارتها برای روبرو شدن با پیشآمدها است.
فرد اول: ممکن نیست در امتحان موفق بشوم و زندگی آیندهام دیگر خراب شدهاست.
فرد دوم: وقتم بسیار کم است. باید زمانی را که دارم تقسیم کنم، مطالب اساسی را از مطالب متفرقه سوا کنم، آنها را بخش بخش کنم و در هر نوبت بخشی از مطالبی را که برای امتحان لازم دارم بخوانم و در انتها نیز آنچه را که یاد گرفتهام یکبار مرور کنم.
هر کدام از این دو فاکتور تعیین میکنند که فرد با آن پیشآمد چگونه روبرو شود و اساسا چه حدی از استرس را تجربه کند. مشخص است که شدت استرس برای فرد دوم بسیار کمتر خواهد بود، زیرا این پیشآمد برای این فرد غیر قابل کنترل نیست. طبیعی است که نتیجهای که فرد از این راه کسب میکند بر نوع عکسالعمل وی در مواقع مشابه بعدی تاثیر جدی خواهند گذارد.
در اینجا اساسا موضوع مثبت دیدن چیزها مطرح نیست. هیچ فردی که در روبرو شدن با پیشامدها مانند فرد اول در مثال بالا عکسالعمل نشان میدهد را نمیتوان با گفتن این پند عامیانه تغییر داد که «چیزها را مثبت ببین همه چیز بهتر میشود». اگر چیزی بعنوان مثبت دیدن و منفی دیدن معنا داشتهباشد هم نمیتوان آنرا با پند و اندرز بوجود آورد. موضوع اساسی در این راه نوع تجربههای تاکنونی فرد در زندگی اوست. یعنی تاکنون به چه شکلی این پیشآمدها و خود را تجربه کردهاست. اگر فرد منفیبین تغییر میکند به این دلیل است که امکان تجربههای دیگری را پیدا کردهاست و اگر فرد مثبتبین به فردی منفیباف تبدیل میشود نیز به حکم تجربههایی متفاوتی است که شروع به انجام آنها کردهاست. میتوان راه و شرایط تجربه کردن چیزها را به نوعی تغییر داد (که همراه با آنکار فرد در این راه رفتهرفته تغییر میکند) ولی هرگز نمیتوان با خیال مثبتبین شدن انتظار تغییری را داشت.
تمرینهای آرامشیابی
در دنیای مدرن سرعت تغییر چیزها شدید شدهاست و انسان در عرض زمان کوتاهی در معرض تغییرات مختلف قرار دارد: تنوع شدید دیدنیها، شنیدنیها و ... در این حال زمان کمتری برای بودن با خود و تجربه هوشیار لحظههای زندگی باقی میماند. در این حال هر کسی نیاز به رابطه بیشتر با خود دارد. البته این نیاز نیز چیز تازهای نیست و در بسیاری از فرهنگها از زمانهای بسیار دور راههایی برای این نوع «با خودخلوتکردنها» بوجود آمدهاند (مثل مدیتاتسیون و یا ذن در بودیسم که نشاندهنده وجود این نیاز در گذشته هستند) . آرامشیابی نقطه مقابل فشار است و این دو، دو کفه یک ترازو را میسازند. همانطوری که هیچ آدم زندهای نمیتواند دائم در معرض فشار باشد و از آن صدمه نبیند، هیچ کس نیز نمیتواند دائم در آرامش بسر ببرد و سالم باشد. موضوع اساسی در این میان تعادلی است که باید هر زمان بین این دو کفه ترازو برقرار شود تا اگر فشار زیاد شد قابل کنترل باشد و در عین حال آرامش نیز آنقدر زیاد نشود که انسان به خلسه فرو برود.
دو شیوه آرامشیابی (تمرینات آتوگین و تمدد عضلات) که در این سایت معرفی شدهاند را میتوان نوع سازماندادهشده و تکاملدادهشده روشهایی دانست که تاکنون نیز در فرهنگهای مختلف (بخصوص فرهنگهای شرق) وجود داشتهاند. این شیوهها که ابتدا برای کارهای درمانی در غرب درست شدهاند رفتهرفته در زمینههای غیر درمانی نیز رشد وسیعی یافتهاند و با تغییراتی که در آنها بوجود آمده میتوان از آنها برای آرامشیابی و بعضا پیشگیری اختلالات روانی و جسمی استفاده کرد.
طبیعی است تمرینهایی که در اینجا معرفی شدهاند از نوعی که در کارهای بالینی در رواندرمانی بکار میروند متفاوت هستند. مهمترین تفاوت آنها در این است که این تکنیکها در رواندرمانی در چهارچوب یک برنامه درمانی (ترکیبی از شیوهها و تکنیکهای دیگر برای مشکلات خاص فرد مراجعهکننده) اجرا میشوند و مثلا از آنها برای آمادهسازی فرد برای ازبین بردن ترس، اضطراب، افسردگی و اختلالهای روانتنی استفاده میشود. نقش اصلی این شیوهها در رواندرمانی این است که در مدتی کوتاه سطح هیجانها و احساسات مزاحم را کم کرد تا مراجعهکننده توسط کنترلی که بر هیجانهای خود پیدا میکند آماده بکارگیری اقدامات درمانی دیگر برای فارق شدن بر مشکلاتش بشود؛ طبیعی است که برای اینکار باید به متخصص رواندرمانی مراجعه کرد و تمام تمرینهایی که در بازار ارائه میشوند جنبه عمومی دارند.
این تمرینها در کل امکانات مختلفی را برای در کنترل قراردادن حالات روانی و جسمی فراهم میآورند و فرد با آموختن آنها میتواند در مواقع لازم کنترلهای سالم خود را بر حالات خود اعمال کند. علاوه بر اینها توسط این تمرینات قدرت تمرکز نیز افزایش مییابد و فرد با کسب توان تشخیص چیزهای مهم از چیزهای کمتر مهم قادر میشود تا نیروی خود را بر چیزهای مهم متمرکز کند و بارآوری خود را در آن کارها بیشتر کند.